سلا دوستان فرهیخته

استاد تنكابني.  ٢١.١١.٩٢ جلسه اول

تاريخچه

آسيب شناسي رواني يكي از موضوعات مهم در علم روانشناسي است كه هدف آن شناخت علت يابي و پيدا كردن راه هايي براي برطرف كردن مشكلات رواني مردم است، كه گاهي روانشناسي نابهنجاري يا روانشناسي مرضي هم گفته ميشود. 
بر اساس تعريف " بكارگيري اصول روانشناسي براي شناخت رفتار نابهنجار علل و عوامل نابهنجار و شيوه هاي درمان "
به عبارت بهتر با توجه به يافته هاي علم روانشناسي در آسيب شناسي رواني از طرف روانشناس يا روانپزشك بر اساس معيارهاي موجود تشخيص داده ميشود علل و عوامل ان تشخيص داده ميشود و درمان متناسب با ان تجويز ميگردد. 
هر علمي تاريخچه اي دارد و اسيب شناسي رواني هم تاريخچه خاص خودش را دارد كه مختصر اشاره ميشود : در قديم الايام نظريه اوليه درباره بيماري هاي رواني بر اين اساس استوار بود كه فردي كه دچار بيمار رواني شده در وجود او شيطان رخنه كرده است ، يعني رفتار نابهنجار را به نيروهاي ماورايي و جادويي ، ارواح خبيسه ، جن و پري و از اين قبيل نسبت ميدادند. 
براي درمان بيماري ها هم با توجه به ذهنيت گفته شده كوشش ميكردند تا شيطان و نيروهاي اهريمني را از بدن فرد بيمار خارج كنند به همين دليل بيماران را شكنجه ميكردند ، ميسوزاندند، غرق ميكردند و حتي با ابزارهايي جمجعه انها را سوراخ ميكردند تا شيطان و پليدي خارج شود و گاهي اتفاق مي افتاد بيماري فرد را به اين نسبت ميدادند كه فرد در برابر نافرماني خداوند تنبيه ميگردد، چنين تفكراتي نه تنها در قديم بلكه در قرون وسطا در اروپا هم وجود داشته ، اما در يونان كه به عصر طلايي معروف شد با همت پزشك يوناني بقراط مداخله خدايان شياطين و ديوها در بوجود آوردن بيماري رواني تكذيب شد، به نظر او علت بيماريهاي رواني را بايد در اعضاي مختلف بدن بويژه در مغز جستجو كرد يعني بجاي نسبت دادن اين بيماري به عوامل ناشناخته به عوامل بدن زاد توجه شده است. 

استاد تنكابني. ٩٢.١١.٢٨  جلسه دوم

كه البته در قديم مصريها اعتقاد داشتند كه منشاء تحولات رواني در انسان قلب اوست، از نظر بقراط وجود اختلالات رواني در انسان ناشي از عدم تعادل در فرآوردههاي مزاجي انسان بود يعني هر بيماري و اختلالي كه در انسان بوجود مي آمد ناشي از ان بود كه مزاج هاي ٤ گانه انسان توازن دقيق خود را از دست داده اند ، از جمله :

١. دموي مزاج ها (يعني شريان خون بيشتر، گرم و تر)
٢. صفراوي مزاج (گرم و خشك)
٣. بلغمي مزاج (سرد و تر)
٤. سودايي (سرد و خشك)

مثال: اگر فردي تنبل و بيكاره است بعنوان يك موجود سست عنصر شناخته ميشود چنين فرض ميشود كه بلغم كه يك ماده دروني در انسان است در بدن او مسلط شده است، يا غلبه صفراي سياه دليل بوجود آمدن ماليخولياست( ديپريشن ، افسردگي )
روشهاي بقراط هم با امكانات محدود ان زمان شامل استراحت كردن ، رژيم غذايي خاص و حتي موزيك درماني هم بوده است.
افلاطون هم فكر و استدلال را كه تحت تاثير نيازهاي بدني و غريزههاي رواني قرار ميگرفت بعنوان اساس روان انسان مورد توجه قرار ميداد، پس از دوران طلايي يونان قديم كه آخرين انها پزشكي بنام جالينوس بوده است تمامي اروپا در قرون وسطا مجددن به سمت ديو پرستي و عقايد خرافي پيش رفتند. 
همزمان با قرون وسطا كه براي درمان بيماران رواني در اروپا به دعا كردن ، نوشاندن شربتهاي بد بو ، يا در تاريكي مطلق نگهداشتن افراد مطرح بوده است در ايران به همت دانشمنداني مثل زكريا، بوعلي و افرادي از اين قبيل شيوه هايي انسان دوستانه و سهل گيرانه در مورد بياري رواني در ايران انجام ميگرفت، در حدود قرن ١٧ با از بين رفتن قرون وسطا و تجديد حياط علم فردي بنام فيليپ پينل دستور داد زنجير ها را از دست و پاي بيماران رواني باز كنند و پس از ان بود كه برخورد هاي انساني در مورد بيماران رواني جاي جادوگري و برخوردهاي خشن را گرفت. 
فرد ديگري بنام كرائپلين در زمينه طبقه بندي بيماران رواني نقشي اساسي داشت او اعتقاد داشت كه منشاء اختلالات رواني در انسانها نيز ناشي از بدكاري در جسم انسان بخصوص مغز اوست. در قرن بيستم زيگموند فرويد جنبه بدنزاد داشتن اختلالات رواني را زير سوال برد و با بوجود آوردن مكتب جديدي بنام سايكو آناليسيس Psychoanalysis منشاء تحولات فكري بسيار بزرگي در شناخت بيماريهاي رواني شده است. فرويد ميگفت اختلالات رواني بيشتر جنبه روانشناختي دارند تا جنبه جسمي ،، يعني مشكلات رواني در افراد ناشي از شناختها و برداشتهايي است كه فرد نسبت به عوامل محيطي خودش دارد. 
*رآل تراپي = واقعيت درماني مبحثي در روانشناسي*
فرويد از ابتدا هيبنوتيزم درماني را براي درمان اختلالات انجام ميبرد، بعد از ان به سمت تداعي آزاد گرايش پيدا كرد، موضوع اسيبشناسي رواني رفتار احساسات هيجانات و مناسبات افراد با يكديگر در جامعه را مورد بحث قرار ميدهد. 
بخش عمده اي از كه در اسيبشناسي رواني از ان صحبت ميشود كه مربوط به شكستها و ناتواني هاي فرد در موضوعات مختلف است از جمله شكست در سازگاري با محيط ، ناتواني در بروز توانايي ها ، ، مثلا : اگر يك مدرس نتواند خودش را با ويژگيها و نگرشها و خصوصيات خاص ان كلاس وفق بدهد دچار شكست و ناكامي ميگردد يعني براي رسيدن به سازگاري انسانها ميكوشند بين انچه انجام ميدهند يا دوست دارند و انچه را محيط از انها انتظار دارند يك تعادلي بوجود اورند يعني سازگاري، اما اگر اين تعادل در فرد بوجود نيايد ميشود اختلال رواني يا ناسازگاري.  
اينكه يك فرد تا چه حد ميتواند با محيط اجتماعي خودش سازگار شود به ٢ عامل بستگي دارد :
١. خصوصيات و ويژگي هاي شخصي فرد يعني نگرش ها، توانايي ها، مهارتها و حتي حالات بدني 
٢. موقعيتي كه انسان در ان قرار دارد.