استفن هاوکینگ

فیزیکدان سرشناس اخیراً کتاب جدیدی به نام “طرح بزرگ” منتشرکرده است. دراین جا استفن هاوکینگ  به سوال های مجله ی تایم پاسخ می دهد:

س – اگر خدا وجود ندارد پس چرا باور به وجود او تقریباً جهانگیر است؟

ج – من ادعا نمی کنم که خدا وجود ندارد. خدا نامی است که مردم برای دلیل وجود ما دراینجا گذاشته اند. اما من فکر میکنم این دلیل بیشترقوانین فیزیک است نه این که یک نفر وجود داشته باشد که بتوان با او ارتباطی شخصی برقرارکرد.

س – آیا کیهان پایانی هم دارد؟ در این صورت آنسوتراز آن پایان چیست؟

ج – مشاهدات نشانگراین است که کیهان با سرعت روزافزونی در حال گسترش است. این گسترش تا ابد ادامه خواهد داشت و کیهان خالی تر و تاریک تر خواهد شد. گرچه کیهان پایانی ندارد اما در بیگ بنگ آغازی داشته است. ممکن است کسی بپرسد قبل از آن چه بوده؟ پاسخ این است که هیچ. همانگونه که جنوبی تر از قطب جنوب جایی وجود ندارد، قبل از مِه بانگ نیز جایی وجود نداشته.

س – فکر می کنید تمدن بشر آنقدر باقی خواهد ماند تا جهش به عمق فضا امکان پذیر شود؟

ج – فکر می کنم شانس خوبی داریم بقایمان آنقدر ادامه داشته باشد که منظومه شمسی را به زیر یوغ خود بکشیم. اما در منظومه شمسی هیچ جایی مناسب تر از زمین (برای زیست انسان) وجود ندارد، بنابر این روشن نیست که اگر زمین را تخریب کنیم بتوانیم بقایی داشته باشیم. برای بقای خود در دراز مدت باید به ستارگان دست یابیم که زمانی دراز تر خواهد خواست. بگذارید امیدوار باشیم که تا زمانی چنین دراز بقا یمان ادامه خواهد داشت.

س – اگر می توانستی با آلبرت اینشتین حرف بزنی به او چه می گفتی؟

ج – از او می پرسیدم چرا به (وجود) سیاه چاله ها باورنداشت؟ معادله میدانی تئوری نسبیت او حاکی از این است که یک ستاره بزرگ یا ابری از گاز برخود فرومی ریزد و یک سیاه چاله تشکیل می دهد. اینشتین از این امر آگاه بود اما به نوعی خودرا متقاعد می کرد که همیشه چیزی مثل یک انفجارتوده را از هم می پاشد ومانع ایجاد سیاهچاله می شود. اما اگر انفجاری اتفاق نیفتاد چه؟

س – چه کشف یا پیشرفت علمی را دوست دارید در زمان حیات خود شاهد باشید ؟

ج – دلم می خواهد گداخت هسته ای یک منبع عملی تولید انرژی شود. در این صورت ازیک منبع بی پایان انرژی بدون آلودگی محیط زیست و بدون گرمایش جهانی برخوردار خواهیم بود.

س – به باور شما بعد ازمرگ چه برسر آگاهی ما می آید ؟

ج – من فکر می کنم مغز اساساً یک کامپیوتر است و آگاهی مثل یک نرم افزار کامپیوتریست. (بنابراین) وقتی کامپیوتر خاموش شود نرم افزار کار نخواهد کرد. تئوری وار می توان گفت که این نرم افزار در یک شبکه بیرنگ (نوترال) بازآفرین خواهد شد. اما این بسیار مشکل خواهد بود زیرا نیاز به تمام خاطرات یک فرد خواهد داشت.

ساخته رضا ميركريمي

«يه حبه قند» ساخته رضا ميركريمي اوائل بهمن آماده نمايش مي‌شود

سينماي ما- «يه حبه قند» ششمين فيلم بلند سينمايي «سيدرضا ميرکريمي» با انجام آخرين مراحل فني براي حضور در بيست و نهمين جشنواره فيلم فجر آماده نمايش مي‌شود. سيدرضا ميرکريمي در گفت‌وگو با ستاد خبري بيست و نهمين جشنواره بين‌المللي فيلم فجر درباره روند مراحل فني جديدترين فيلم خود گفت: تدوين «يه حبه قند» توسط حسن حسندوست انجام شده و هم‌اکنون بهمن اردلان در استوديو بهنام مشغول صداگذاري فيلم است که اين مرحله نيز به زودي به پايان مي‌رسد.
وي با اشاره به حضور اين فيلم در جشنواره فيلم فجر امسال، افزود: ساخت موسيقي که به محمدرضا عليقلي سپرده شده بود، به پايان رسيده و نسخه نهايي فيلم يک ماه ديگر و احتمالا تا اوائل بهمن آماده نمايش است.

  

کلمه ها ...

کلمه ها ...

 

بهمن

دار قالی یا ...

رویاء - رویا - رویا ء

گاه رویا بهانه می گیرد .

گاه رویا قالی می بافد ،،

و گاه به عنوان آخرین درخواست سیگاری میکشد ..

تا این زمان نکشیده است !..

دار ، دار است و فرجام ، فرجام

 

چگونه صبحی ایست برای آنکه به سمت دار میبرندش ؟!

ایرج آذر ۸۹

روباه

روباه آهسته می گذشت .

از کنار هزار خرابه ای که روزگاری

با جادوی دُمش بر بلندای قله های آن جولان می داد ،،،

گاه خرابه ای آشنا و نزدیک ،

و گاه پرهای سپید ماکیان برخاک

... تنها باد می پیچد در شیار دیوارهای کوتاه

دیگر دِهیان بر خواب راه نمی بندند

تا سپیدی صبح را با سپیدی پر مرغان آغاز کنند

ده آرام ، و روباه فرتوت ،،

روباه آهسته میگذشت .

خسته از تکرار

پشت سر دُمی بی جادو و گذشته ای بی تابو

ایرج آذر ۸۹ 

گشت شبانه

گشت شبانه
اثر: رامبرانت وان رین 1642
محل نگهداری: آمستردام، Rijksmuseum
 

عنوان بهترین کار رامبراند نام برده شده است، چرا که این اثر تمام الگوهای نقاشی را شکسته تا حدی که تمام نقاشان چهره آن دوران از خلق این اثر ابراز نگرانی و ناراحتی کردند. این نقاشی به تازگی به نمایش گذاشته شده و به عنوان یکی از بهترین آثار اروپای شمالی به بازدیدکنندگان ارائه می‌شود.

از امروز با رازهای سه گانه


 Three things in life that are never certain
  سه چیز در زندگی پایدار نیستند

Dreams
 رویاها
 
 Success
 موفقیت ها
 
 Fortune
 شانس

امروز بهتر از دیروز و فرداست...

 او میگفت که پس از سالها زندگی مشترک، همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد، ولی مطمئن است که این زن هم مرا دوست دارد. و از بیرون رفتن با من لذت خواهد برد. زن دیگری که همسرم از من میخواست که با او بیرون بروم مادرم بود که 19 سال پیش بیوه شده بود ولی مشغله های زندگی و داشتن 3 بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی ونامنظم به او سر بزنم.آن شب به او زنگ زدم تا برای سینما و شام بیرون برویم. مادرم با نگرانی پرسید که مگر چه شده؟ او از آن دسته افرادی بود که یک تماس تلفنی شبانه و یا یک دعوت غیر منتظره را نشانه یک خبر بد میدانست.به او گفتم: بنظرم رسید بسیار دلپذیر خواهد بود که اگر ما امشب را با هم باشیم. او پس از کمی تامل گفت که او نیز از این ایده لذت خواهد برد. آن جمعه پس از کار وقتی برای بردنش میرفتم کمی عصبی بودم. وقتی رسیدم دیدم که او هم کمی عصبی بود کتش را پوشیده بود و جلوی درب ایستاده بود، موهایش را جمع کرده بود و لباسی را پوشیده بود که در آخرین جشن سالگرد ازدواجش پوشیده بود. با چهره ای روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد. وقتی سوار ماشین میشد گفت که به دوستانش گفته امشب با پسرم برای گردش بیرون میروم و آنها خیلی تحت تاثیر قرار گرفته اند. ما به رستورانی رفتیم که هر چند لوکس نبود ولی بسیار راحت و دنج بود. دستم را چنان گرفته بود که گوئی همسر رئیس جمهور بود. پس از اینکه نشستیم به خواندن منوی رستوران مشغول شدم. هنگام خواندن از بالای منو نگاهی به چهره مادرم انداختم و دیدم با لبخندی حاکی از یاد آوری خاطرات گذشته به من نگاه میکند، به من گفت یادش می آید که وقتی من کوچک بودم و با هم به رستوران میرفتیم او بود که منوی رستوران را میخواند. من هم در پاسخ گفتم که حالا وقتش رسده که تو استراحت کنی و بگذاری که من این لطف را در حق تو بکنم.هنگام صرف شام گپ وگفتی صمیمانه داشتیم، هیچ چیز غیر عادی بین ما رد و بدل نشد بلکه صحبتها پیرامون وقایع جاری بود و آنقدرحرف زدیم که سینما را از دست دادیم.وقتی او را به خانه رساندم گفت که باز هم با من بیرون خواهد رفت به شرط اینکه او مرا دعوت کند و من هم قبول کردم.وقتی به خانه برگشتم همسرم از من پرسید که آیا شام بیرون با مادرم خوش گذشت؟ من هم در جواب گفتم خیلی بیشتر از آنچه که میتوانستم تصور کنم.

چند روز بعد مادرم در اثر یک حمله قلبی شدید درگذشت و همه چیز بسیار سریعتر از آن واقع شد که بتوانم کاری کنم.کمی بعد پاکتی حاوی کپی رسیدی از رستورانی که با مادرم در آن شب در آنجا غذا خوردیم بدستم رسید.یادداشتی هم بدین مضمون بدان الصاق شده بود: نمیدانم که آیا در آنجا خواهم بود یا نه ولی هزینه را برای 2 نفر پرداخت کرده ام یکی برای تو و یکی برای همسرت. و تو هرگز نخواهی فهمید که آنشب برای من چه مفهومی داشته است، دوستت دارم پسرم.  در آن هنگام بود که دریافتم چقدر اهمیت دارد که بموقع به عزیزانمان بگوئیم که دوستشان داریم و زمانی که شایسته آنهاست به آنها اختصاص دهیم. هیچ چیز در زندگی مهمتر از خدا و خانواده نیست. زمانی که شایسته عزیزانتان است به آنها اختصاص دهید زیرا هرگز نمیتوان این امور را به وقت دیگری واگذار نمود.

 به عزيزانتان بگوييد دوسشان داريد.

امروز بهتر از دیروز و فرداست...

 

کلمه ها ...

کلمه ها ...

 

طباطبایی

علی اصغر وفادار استهبانی

 


روز مرگم، هر که شيون کند از دور و برم دور کنيد

همه را مســــت و خراب از مــــي انــــگور کنيـــــد 

مزد غـسـال مرا   سيــــر   شــــرابــــــش بدهيد

مست مست از همه جا  حـــال خرابش بدهيد

بر مزارم مــگــذاريــد بـيـــايد  واعــــــظ

پـيــر ميخانه بخواند غــزلــي از حــــافـــظ

جاي تلقــيـن به بالاي سرم دف بـــزنيـــد

شاهدي رقص کند جمله شما کـــف بزنيد

روز مرگــم وسط سينه من چـــاک زنيـد

اندرون دل مــن يک قـلم تـاک زنـيـــــــد 

روي قــبـــرم بنويـسيــد وفــــادار برفـــت

آن جگر سوخته خسته از اين دار برفــــت

 

و حدیث مکرر مادر

WHEN I CAME DRENCHED IN THE RAIN

وقتی خیس از باران به خانه رسیدم
BROTHER SAID : “ WHY DON’T YOU TAKE AN UMBRELLA WITH YOU?”

برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟
SISTER SAID:”WHY DIDN’T YOU WAIT UNTILL IT STOPPED”

خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟
DAD ANGRILIY SAID: “ONLY AFTER GETTING COLD YOU WILL REALISE”.

پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوج خواهی شد
BUT MY MOM AS SHE WAS DRYING MY HAIR SAID”

اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت
“STUPID RAIN”

باران احمق


THAT’S
MOM!!!

پیغام ماهی ها

رفته بودم سر حوض

تا ببينم شايد، عكس تنهايي خود را در آب

آب در حوض نبود.

ماهيان مي گفتند:

(( هيچ تقصير درختان نيست.

ظهر دم كرده تابستان بود،

پسر روشن آب، لب پاشويه نشست

و عقاب خورشيد، آمد او را به هوام برد كه برد.

***

به درك راه نبرديم به اكسيژن آب.

برق از پولك ما رفت كه رفت.

ولي آن نور درشت،

عكس آن ميخك قرمز در آب

كه اگر باد مي آمد دل او، پشت چين هاي تغافل مي زد،

چشم ما بود.

روزني بود به اقرار بهشت.

***

تو اگر در تپش باغ خدا را ديدي، همت كن

و بگو ماهي ها، حوضشان بي آب است.))

***

باد مي رفت به سر وقت چنار.

من به سر وقت خدا مي رفتم.

*****

کلمه ها ...

کلمه ها ...

 

باران

مدیری جوان

یک شخص جوان با تحصیلات عالی برای شغل مدیریتی در یک شرکت بزرگ درخواست داد. در اولین مصاحبه پذیرفته شد؛ رئیس شرکت آخرین مصاحبه را انجام داد. رئیس شرکت از شرح سوابق متوجه شد که پیشرفت های تحصیلی جوان از دبیرستان تا پژوهشهای پس از لیسانس تماماً بسیار خوب بوده است، و هرگز سالی نبوده که نمره نگرفته باشد. رئیس پرسید: ((آیا هیچ گونه بورس آموزشی در مدرسه کسب کردید؟)) جوان پاسخ داد: ((هیچ.)) رئیس پرسید: ((آیا پدرتان بود که شهریه های مدرسه شما را پرداخت کرد؟)) جوان پاسخ داد: ((پدرم فوت کرد زمانی که یک سال داشتم، مادرم بود که شهریه های مدرسه ام را پرداخت می کرد.)) رئیس پرسید: ((مادرتان کجا کار می کرد؟)) جوان پاسخ داد: ((مادرم بعنوان کارگر رختشوی خانه کار می کرد.)) رئیس از جوان درخواست کرد تا دستهایش را نشان دهد. جوان دو تا دست خود را که نرم و سالم بود نشان داد. رئیس پرسید: ((آیا قبلاً هیچ وقت در شستن رخت ها به مادرتان کمک کرده اید؟)) جوان پاسخ داد: ((هرگز، مادرم همیشه از من خواسته که درس بخوانم و کتابهای بیشتری مطالعه کنم. بعلاوه، مادرم می تواند سریع تر از من رخت بشوید.)) رئیس گفت: ((درخواستی دارم. وقتی امروز برگشتید، بروید و دستهای مادرتان را تمیز کنید، و سپس فردا صبح پیش من بیایید.)) جوان احساس کرد که شانس او برای بدست آوردن شغل مدیریتی زیاد است. وقتی که برگشت، با خوشحالی از مادرش درخواست کرد تا اجازه دهد دستهای او را تمیز کند. مادرش احساس عجیبی می کرد، شادی اما همراه با احساس خوب و بد، او دستهایش را به مرد جوان نشان داد. جوان دستهای مادرش را به آرامی تمیز کرد. همانطور که آن کار را انجام می داد اشکهایش سرازیر شد. اولین بار بود که او متوجه شد که دستهای مادرش خیلی چروکیده شده، و اینکه کبودی های بسیار زیادی در پوست دستهایش است. بعضی کبودی ها خیلی دردناک بود که مادرش می لرزید وقتی که دستهایش با آب تمیز می شد. این اولین بار بود که جوان فهمید که این دو تا دست هاست که هر روز رخت ها را می شوید تا او بتواند شهریه مدرسه را پرداخت کند. کبودی های دستهای مادرش قیمتی بود که مادر مجبور بود برای پایان تحصیلاتش، تعالی دانشگاهی و آینده اش پرداخت کند. بعد از اتمام تمیز کردن دستهای مادرش، جوان همه رخت های باقیمانده را برای مادرش یواشکی شست. آن شب، مادر و پسر مدت زمان طولانی گفتگو کردند. صبح روز بعد، جوان به دفتر رئیس شرکت رفت. رئیس متوجه اشکهای توی چشم های جوان شد، پرسید: ((آیا می توانید به من بگویید دیروز در خانه تان چه کاری انجام داده اید
و چه چیزی یاد گرفتید؟)) جوان پاسخ داد: ((دستهای مادرم را تمیز کردم، و شستشوی همه باقیمانده رخت ها را نیز تمام کردم.)) رئیس پرسید: ((لطفاً احساس تان را به من بگویید.))
جوان گفت:
1-اکنون می دانم که قدردانی چیست. بدون مادرم، من موفق امروز وجود نداشت.
2-از طریق با هم کار کردن و کمک به مادرم، فقط اینک می فهمم که چقدر سخت و دشوار
است برای اینکه یک چیزی انجام شود.
3-به نتیجه رسیده ام که اهمیت و ارزش روابط خانوادگی را درک کنم.
رئیس شرکت گفت: ((این چیزیست که دنبالش می گشتم که مدیرم شود.))
می خواهم کسی را به کار بگیرم که بتواند قدر کمک دیگران را بداند،

کسی که زحمات دیگران را برای انجام کارها بفهمد، و کسی که پول را بعنوان تنها هدفش در زندگی قرار ندهد. شما استخدام شدید. بعدها، این شخص جوان خیلی سخت کار می کرد، و احترام زیردستانش را بدست آورد. هر کارمندی با کوشش و بصورت گروهی کار می کرد. عملکرد شرکت به طور فوق العاده ای بهبود یافت.
 

کلمه ها ...

کلمه ها ...

 

حقوق

فوت

به نقل از یکی از دوستان

پشت فرمون بودم که یه هو موبایلم زنگ خورد

الو؟....الو...؟   بفرمایید....   چرا جواب نمیدین....؟جواب نمی داد!

فقط فوت می کرد! گفتم: اگه زشتی یه فوت کن ! اگه خوشگلی دو تا ! دو تا فوت کرد !

گفتم: اگه اهل قرار گذاشتن نیستی یه فوت کن اگه هستی دو تا  ! بازم دو تا فوت کرد !

فردا ناهار، ساعت دوازده، نایب وزرا  ! اگه نه یه فوت.. اگه آره دو فوت ! بازم دو تا فوت کرد !

فردا صبح در پوست خودم نمی گنجیدم !

همه فکر و ذکرم قرار ناهارم بود ! با اشتیاق دوش گرفتم !

بهترین ادوکلنم رو زدم ! و شیک ترین لباسمو پوشیدم !!

از خونه که داشتم می رفتم بیرون ... زنم صدام کرد

عزیزم ناهار می آی خونه؟

نه عزیزم

امروز ناهار یه جلسه مهم با هیئت مدیره داریم

زنم گفت ! اگه می خوای

گردنتو بشکنم یه فوت کن

!!!...اگه می خوای پاتو قلم کنم، دوتا

خدا

 

بخوان ما را

منم پروردگارت
خالقت از  ذره ای نا چیز
صدایم كن مرا
آموزگار قادر خود را
قلم را، علم را، من هدیه ات كردم
بخوان ما را
منم معشوق زیبایت
منم نزدیك تر از تو، به تو
اینك صدایم كن
رها كن غیر ما را، سوی ما بازآ
منم پرو دگار پاك بی همتا
منم زیبا، كه زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل
 پروردگارت با تو می گوید:
تو را در بیكران دنیای تنهایان 
رهایت من نخواهم كرد

بساط روزی خود را به من بسپار
رها كن غصه یك لقمه نان و آب فردا را
تو راه بندگی طی كن
عزیزا، من خدایی خوب می دانم
تو دعوت كن مرا بر خود
به اشكی یا صدایی، میهمانم كن

دقت کنید و نظر بدید !!!

حمید مصدق و فروغ فرخزاد

شعر اول رو حمید مصدق گفته بوده
تو به من خنديدي و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت

بعدها فروغ فرخزاد اومده و جواب حمید مصدق رو اینجوری داده:
من به تو خنديدم
چون كه مي دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسايه سيب را دزديدي
پدرم از پي تو تند دويد
و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است
من به تو خنديدم
تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك
لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمي خواست به خاطر بسپارد
گريه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حيرت و بغض تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت

کلمه ها ...

کلمه ها ...

 

دانگل

زندگی

اگه زندگی سخت شده…

اگه حقوق شرکت کمه...
اگه پاداش نمی دن...
اگه اضافه حقوق نداری...
اگه دیگه امنیت شغلی نداری...
اگه قسط هات عقب افتاده...
بهترین کاری که میتونی انجام بدی اینه که …
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

خانوم پروین اعتصامی

خانم پروین اعتصامی تولد (25/12/1285 ش-1906م) و فوت (1320ش -1941م) فرزند یوسف اعتصام الملک آشتیانی فرزند میرزا ابراهیم آشتیانی فرزند ملا حسن فرزند ملا عبدالله فرزند ملا محمد فرزند ملا عبدالعظیم آشتیانی می باشد مادرش اختر فتوحی (درگذشتهٔ ۱۳۵۲) از اهالی تبریز وآذربایجانی بود. پروین تنها دختر خانواده بود و چهار برادر داشت. پروین در شهر تبریز به دنیا آمد نام اصلي او "رخشنده " است

اعتصام‌الملک، پدر پروین از نویسندگان و مبارزان دوران مشروطه بود.او در سال ۱۲۹۱ به همراه خانواده‌اش از رشت به تهران مهاجرت کرد؛ به همین خاطر پروین از کودکی با مشروطه‌خواهان و چهره‌های فرهنگی آشنا شد و ادبیات را در کنار پدر و استادانی چون دهخدا و ملک الشعرای بهار آموخت. در دوران کودکی، زبان‌های فارسی و عربی را زیر نظر معلمان خصوصی در منزل و زبان انگلیسی را در مدرسه آمریکایی‌ها فراگرفت.

پروین در نوزده تیر ماه ۱۳۱۳ با پسر عموی خود ازدواج کرد و چهار ماه پس از عقد ازدواج به کرمانشاه به خانه شوهر رفت. شوهر پروین از افسران شهربانی و هنگام وصلت با او رئیس شهربانی در کرمانشاه بود. اخلاق نظامی او با روح لطیف و آزاده پروین مغایرت داشت. او که در خانه‌ای سرشار از مظاهر معنوی و ادبی و به دور از هر گونه آلودگی پرورش یافته بود پس از ازدواج ناگهان به خانه‌ای وارد شد که یک دم از بساط عیش و نوش خالی نبود و طبیعی است همراهی این دو طبع مخالف نمی‌توانست دوام یابد و سرانجام این ازدواج ناهمگون به جدایی کشید و پروین پس از دو ماه و نیم اقامت در خانه شوهر با گذشتن از کابین طلاق گرفت. با این همه او تلخی شکست را با خونسردی و متانت شگفت آوری تحمل کرد و تا پایان عمر از آن سخنی بر زبان نیاورد و شکایتی ننمود. در سالهای ۱۳۱۵ و ۱۳۱۶ در زمان ریاست دکتر عیسی صدیق بر دانشسرای عالی، پروین به عنوان مدیر کتابخانهٔ آن، مشغول به کار شد. پروین به تشویق ملک‌الشعرای بهار در سال ۱۳۱۵ دیوان خود را منتشر کرد[۳]، ولی مرگ پدرش در دی ماه ۱۳۱۶ در سن ۶۳ سالگی، ضربه هولناک دیگری به روح حساس او وارد کرد که عمق آن را در مرثیه‌ای که در سوگ پدر سروده‌است، به خوبی می‌توان احساس کرد:

پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل

 

تیشه‌ای بود که شد باعث ویرانی من

پروین اعتصامی عاقبت در تاریخ ۱۵ فروردین ۱۳۲۰ در سن ۳۵ سالگی بر اثر ابتلا به بیماری حصبه در تهران درگذشت و در حرم فاطمه معصومه در قم در مقبرهٔ خانوادگی به خاک سپرده شد.یکی از معروف‌ترین آثار او که هم اکنون در کتاب فارسی قرار دارد شعر بلبل و مور است..

 

عادل فردوسی‌پور

عادل فردوسی‌پور (مهر ۱۳۵۳ در تهران) روزنامه‌نگار، مترجم، مدرس دانشگاه، تهیه‌کننده، مجری تلویزیونی و گزارشگر فوتبال اهل ایران است. او دارای مدرک کارشناسی ارشد مهندسی صنایع از دانشگاه صنعتی شریف است و هم‌اکنون به ارایهٔ واحد درسی زبان انگلیسی تخصصی مهندسی صنایع در این دانشگاه می‌پردازد. او پایه‌گذار، تهیه‌کننده و مجری برنامهٔ ۹۰ که از شبکه ۳ سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش می‌شود نیز هست. در سال ۲۰۰۹، هفته‌نامه نیوزویک او را در فهرست پرقدرت‌ترین افراد در ایران در رده نوزدهم جای داد.مجله ورلدساکر به او لقب «جان ماتسن ایران» داده‌است.

عادل در مهر ماه ۱۳۵۳ در محله گیشا تهران زاده شد. عادل دوران دبستان را در مدرسهٔ ذوقی گذراند و با وجود علاقهٔ بسیارش به فوتبال از درسش دور نشد و دیپلم خود را از دبیرستان البرز با معدل ممتاز گرفت. سرانجام در رشتهٔ مهندسی صنایع دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته شد و تحصیلات خود را در همین رشته و دانشگاه تا مقطع کارشناسی ارشد ادامه داد. او در پایان سال ۱۳۷۳ پس از چندین بار آزمون به صدا و سیما راه یافت و در ابتدا به گزارش برنامه منتخب ورزشی (برنامه‌ای آرشیوی از شبکه سوم سیما که در نیمه شب پخش می‌شود) می‌پرداخت. فردوسی پور کم کم پیشرفت کرد و توانست بازی‌های بهتری را گزارش کند. او پس از گزارش‌های خوبش در جام جهانی ۹۸، توانست خود را به همه بشناساند و از آن پس بود که به عنوان گزارشگر بازی‌های زنده و مهم انتخاب شد. در آن زمان که تلفظ نادرست نام‌های خارجی در گزارش‌های فوتبال صدا و سیما زیاد اتفاق می‌افتاد، او از معدود گزارشگران مسلط به زبان‌های خارجی بود. او در مراسم اهدای توپ طلای فوتبال ایران نیز جایزهٔ بهترین گزارشگر را از افشین قطبی دریافت کرد .

کلمه ها ...

کلمه ها ...

 

ساعت

و دوباره هری پاتر

330 میلیون دلار فروش جهانی
«هری پاتر» جدید رکورد شکست فیلم سینمایی «هری پاتر و یادگاران مرگ: قسمت 1» در اولین هفته اکران در سطح جهانی 1/330 میلیون دلار به دست آورد.
هفتمین فیلم مجموعه «هری پاتر» در بازار آمریکای شمالی در 4125 سینما 1/125 میلیون دلار فروخت و در سطح بین‌المللی نیز در 19 هزار سینما در 91 کشور به فروش خیره‌کننده 205 میلیون دلار دست پیدا کرد. فروش سه روز اول «هری پاتر و یادگاران مرگ: قسمت 1» 23 درصد بیشتر از افتتاحیه «هری پاتر و جام آتش» رکورددار قبلی این مجموعه بود. «جام آتش» نوامبر سال 2005 در اولین هفته اکران 7/102 میلیون دلار به دست آورد. شش فیلم اول «هری پاتر» در دنیا حدود 4/5 میلیارد دلار فروش داشتند. دو فیلم اول مجموعه شامل «هری پاتر و سنگ جادو» و «هری پاتر و تالار اسرار» را کریس کلمبوس و فیلم سوم «هری پاتر و زندانی آزکابان» را آلفونسو کوارون ساخت. فیلم چهارم «هری پاتر و جام آتش» را نیز مایک نیوئل کارگردانی کرد.

نگاهی به فیلم آناهیتا

نگاهي به فيلم «آناهيتا» ساخته عزيزالله حميدنژاد
امان از این مولکول‌های آب...
سینماي ما- سحر عصرآزاد: انتظار از «آناهیتا» به نوعی انتظار برای دیدن اثری جدید از کارگردان فیلم «اشک سرما» است که یکی از عاشقانه‌های به‌یاد‌ماندنی سینمای جنگ و دفاع مقدس است و البته کمکی به مقبول افتادن فیلم نمی‌کند. عزیزالله حمیدنژاد پس از «هور در آتش»، «ستارگان خاک»، «قله دنیا«، «اشک سرما» و «شکوفه‌های سنگی» که متأثر از جنگ و پیامدهای آن در جغرافیای مختلف هستند، در ششمین فیلمش این سبقه را به کناری نهاده تا اولین فیلم متفاوت‌اش را در حوزه آثار علمی هم در کارنامه خود هم در سینمای ایران ثبت کند...
منبع :سینمای ما

داستان گل

مردی تاجر در حیاط  قصرش انواع مختلف درختان و گیاهان و گلها را کاشته و باغ بسیار زیبایی را به وجود آورده بود. هر روز بزرگترین سرگرمی و تفریح او گردش در باغ و لذت بردن از گل و گیاهان آن بود. تا این که یک روز به سفر رفت. در بازگشت، در اولین فرصت به دیدن باغش رفت. اما با دیدن آنجا، سر جایش خشکش زد... تمام درختان و گیاهان در حال خشک شدن بودند ، رو به درخت صنوبر که پیش از این بسیار سر سبز بود، کرد و از او پرسید که چه اتفاقی افتاده است؟ درخت به او پاسخ داد: من به درخت سیب نگاه می کردم و باخودم گفتم که من هرگز نمی توانم مثل او چنین میوه هایی زیبایی بار بیاورم و با این فکر چنان احساس نارحتی کردم که شروع به خشک شدن کردم... مرد بازرگان به نزدیک درخت سیب رفت، اما او نیز خشک شده بود...! علت را پرسید و درخت سیب پاسخ داد: با نگاه به گل سرخ و احساس بوی خوش آن، به خودم گفتم که من هرگز چنین بوی خوشی از خود متصاعد نخواهم کرد و با این فکر شروع به خشک شدن کردم. از آنجایی که بوته ی یک گل سرخ نیز خشک شده بود علت آن پرسیده شد، او چنین پاسخ داد: من حسرت درخت افرا را خوردم، چرا که من در پاییز نمی توانم گل بدهم. پس از خودم نا امید شدم و آهی بلند کشیدم. همین که این فکر به ذهنم خطور کرد، شروع به خشک شدن کردم. مرد در ادامه ی گردش خود در باغ متوجه گل بسیار زیبایی شد که در گوشه ای از باغ روییده بود. علت شادابی اش را جویا شد. گل چنین پاسخ داد: ابتدا من هم شروع به خشک شدن کردم، چرا که هرگز عظمت درخت صنوبر را که در تمام طول سال سر سبزی خود را حفظ می کرد نداشتم، و از لطافت و خوش بویی گل سرخ نیز برخوردار نبودم، با خودم گفتم: اگر مرد تاجر که این قدر ثروتمند، قدرتمند و عاقل است و این باغ به این زیبایی را پرورش داده است می خواست چیزی دیگری جای من پرورش دهد، حتماً این کار را می کرد. بنابراین اگر او مرا پرورش داده است، حتماً می خواسته است که من وجود داشته باشم. پس از آن لحظه به بعد تصمیم گرفتم تا آنجا که می توانم زیباترین موجود باشم...  

کلمه ها ...

کلمه ها ...

 

مـــــــرد

بچه ها کفش UPVC

اثر احتمالي كفپوشهاي وينيلي در بروز بيماري اوتيسم كودكان

نتايج يك تحقيق مشترك دانشمندان امريكايي و سوئدي بر روي گروهي از كودكان در سوئد نشان مي دهد ذراتي كه از كفپوشها به فضاي خانه متصاعد مي شود احتمالا در تشديد خطر ابتلا به بيماري رواني اوتيسم در كودكان نقش دارد . به گزارش خبرگزاري يونايتدپرس پژوهشگران تاكنون از شناسايي چهار عامل زيست محيطي در ارتباط با ابتلا به بيماري اوتيسم خبر داده اند . نخست استفاده از كفپوشهاي ساخته شده از وينيل ، دوم استعمال سيگار از سوي مادر دردوران بارداري ، سوم مشكلات مالي خانوادگي و سوم تهويه نامناسب . تحقيقات نشان داده است نوزادان و كودكاني كه در اتاق خوابهايي با كفپوشهاي وينيلي نگهداري مي شوند ، در مقايسه با نوزاداني كه در اتاقهايي با كفپوش چوبي يا لينولئوم نگهداري مي شوند ، تا دو برابر بيشتر در معرض ابتلا به بيماري اوتيسم تا سن پنج سالگي قرار دارند .