پنجشنبه ای با طعم لیموناد پراگ

 پنجشنبه ای با طعم لیموناد پراگ

درب شیشه ای تمام قد – لطفا بکشید ، دستگیره رو میکشیم و اولین پا که راست باشد ، روی اولین تخته چوب قهوه ای سوخته کف گذاشته میشه ، فضای مه آلود و صدای های نامفهوم گاهن شبیه دریا –گرمای چوب روی پوستم نشست ، دوتا پله تا تنهاترین میز خالی ، نه خالی خالی نقش اول و بی مانند قصه زیر سیگاری ، کاپیتان با طعم کارامل روی میز سر خورد و پشت سرش کتاب خردنامه این ماه همشهری ، نشستیم ، همهمه روشنفکرانه و گاه بورژوایی ، نور خم شده مثل رنگین کمانی با تک رنگ زرد روی میز ، چند تخته اونور تر میز بزرگتری هست که پسر جوانی از ماجراجویی هایش برای دختر کنجکاوی میگوید . زنی دورتر چند تار موی خود را روی پوست سفید صورتش بی انکه بخواهد نمایش میدهد و قرمزی لاک هایش طراوت پوست سفیدش را به رخ میکشد غرق در خود مشغول هم زدن نوشیدنی از جنس باران در وجودش است . برویم کمی دور تر چند تا دختر جوان که دودی در میانشان ردو بدل میشود از کتابهای رنگارنگ روی میز براهم قصه میسازند و خنده ای سر میدهند . روبرو ، بار نسبتا بلندی با دوتا صندلی بلند حصیری ، دختری روی صندلی روبروی بارمن در اندیشه رویای نقره ای کامی از بی کامی از سیگار می گیرد و نوشیدنی درون خود را هم میزند .  کتاب خانه کوتاهی پشت صندلی امین که ابله (داسایفسکی) در آن به چشم میاید . در فرو رفتگی دیوار کافه عکس سیاه و سفیدی با نگرش خیره کننده ای از گوشه یک اتاق خواب تو را به رویا میبرد . کافی من با قدی کوتاه و پیش بندی تیره که در نور کم کافه نمیشد بفهمی سرمه ای ایست یا مشکی ، از پس عینک نگاهی کوتاه کرد و ریشهای بورش برقی در نور کم زد ، چند ورق کاهی که با نخ قهوه ای رنگی به هم متصل شده بودند . ورق زدم – ایرج : امین چی اینجا خوبه ؟ - امین : لیموناداش معرکه اس – دوتا لیموناد لطفا - بوی مواد تمیز کننده توی هوا پیچید و توی یه چشم به هم زدن دستمال با میز معاشقه ای کرد و کافی من رفت و ما هم رفتیم به دهمه 50 و 60 – تفاوت من با امین سپس شباهت ما با هم – حس مرد بودن شدید در من و حس ماجراجویانه در امین – پسر جوانی با موهای فرفری بلند ، تی شرت زرد روی میز خم شد و : میتونم از آتیشتون استفاده کنم ؟ آتش را برای دختر هم میزش میگیراند تبسم دختر از پشت عینک کایوچویی با فریم تیره بر دل مینشید به نمایش تشکر !!! -  انعکاس تصویر لباس صورتی بفش اش در عینک هاله ای از شفق قطبی را تداعی میکند و باز پس دادن آتش به صاحب گرما . لیموناد رسید سبز سبز سبز پسته ای و نی ای سبز تر که  کمی بعد جریانی از نوشیدنی را به شاهراه زندگی بشر وارد میکند – کامی میگیریم از نی – تلطیف فضا با موسیقی از دهه نود گروهه پینک فلوید (The Wall) نوستالژی دبیرستان – افراسیابی هر ده دقیقه تماس میگیره . گاهی موقع گوش دادن ،،، ناخن خودم رو لابه لای شیارهای چوبی میز میکشم ، حس خوبی وارد خونم میشود ،،، خرد نامه را باز میکنم - اول داستانی را برای خودم و امین میخونم و باز افراسیابی میاد پشت خط – آخرین کام از نی و صدای لذت بخش کودکانه ای از آخر هر نوشیدنی با نی در لیوان میپیچد . آخرین جمله امین پس بیا سر ایرانشهر داریم میاییم – زنی از میان میزها میگذرد  و رایحه عطر خود را به مه فضا می افزاید . درب شیشه ای تمام قد لطفا فشار دهید .     پراگ   .

 مهر 89    کافه پراگ   

تو را من چشم در راهم

تو را من چشم در راهم

 

تو را من چشم در راهم شبا هنگام

که می گیرند در شاخ «تلاجن» سایه ها رنگ سیاهی

وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم؛

تو را من چشم در راهم.

شبا هنگام ، در آن دم که بر جا، درّه ها چون مرده ماران خفتگان اند؛

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام.

گرم یاد آوری یا نه ، من از یادت نمی کاهم؛

تو را من چشم در راهم .

مرگ در

  مرگ در

عمریست – سی سال پیش بدنیا آمد ، لحظه تولد ، ناله مادر کمی خشن تر ناله آهن ، ضربه پتک ، استمرار صدای فِرز ، دارد ساخته می شود ، کالبدش آماده است – چهارچوب – جسم در حال پرداختن است ، آهنگر ساده دل اما تازه کار ، جرقه های شادی از تولدِ در ، در لبه های سنگ فِرز ، داغ است ، زیباست ، یک به یک ، آهنگر و شاگرد ، شاگرد و آهنگر – ضربه – جسم پرداخته می شود ، خود نیز شاد است ، ورق سیاه ، به انتظار روح ، کمی دیگردمیده می شود بعد از سرشتن ، آهنگر می سرشتد اما به گونه خود ، می پردازد و جسم پرداخته شد .

بند ناف مانده – لولاست – ابزار حرکت ، مفصل ، گویی آماده راه رفتن است ، وقت بازی ، وقت شیطنت ، استخوان بندی کامل شده است ، نوبت روح است – رنگ – آماده دمیدن ، رنگ از قلم می چکد ، می دمد ، دمیده شد روح هم یافت ، دَر در چهارچوب ایستاد ، دمی دیگر لب به سخن نیز می گشاید ، طاقت بیاور ، صبور باش ، این هم زبان ، حرکت زبان -   قفل و کلید ، می ایستد اینبار کامل ، آهنگر رفت .

سی سال گذشت ! اکنون خمیده است ، به سان پیران کُند حرکت می کند ، آهسته ، دست بر دیوار ، لاغر شده است زمان فرسوده اش کرده است ، لایه هایی از روح و حتی جسمش را برده است ، تکیده است ، وقت رفتن است ، بارها زنگ زد هشدار داد ، با اکسیژن جنگید ، اما ما نشنیدیم صدای زنگش را ، صدای فرسایشش را ، وقت رفتن است خود نیز آماده است ، رنجور می نگرد ، به پا بند نیست ،هر آن اگر مواظبش نباشی می افتد ، پیر است دیگر ، یادها داریم یادها ، چه قرآنها که از زیرش نگذشتیم به لطف بلند قدی او ، چه با غضب نکوبیدیمش به لطف بزرگواری او ، چه انتظارها نکشیدیم کنار او به امید گشایش از آن سو ، بخواب ---- آرام ، آرام ، معمار به کارگر ، آروم ،آهسته ، نیفتهِ ، آری نیفتد از دست ، خواب است ،در از دیوار کهنه در آمد ، سوگ ، مردی آن دور تر به انتظار پیکر دَر ،  مرگِ در    %

Nothing else matters

یه جایی تو خودت به این نتیجه میرسی که باید مرور کنی خودت رو

Nothing else matters

So close no matter how far
انقدر نزدیک ، که اهمیتی نداره چقدر از هم دور هستیم
Couldn`t  be much more from the heart
از قلب توقع بیشتر از این هم نمی توان داشت
Forever trusting who we are
باور کنیم برای همیشه آنچه هستیم را
And nothing else matters
و هیچ چیزه دیگری مهم نیست
Never oepened myself this way
هیچ گاه خود را چنین نگشوده بودم
Life is ours,we live it our way
زندگی از آن ماست به روش خودمان آن را می گذرانیم
All these words I don`t just say
این واژه ها تمام که نمی گویمشان
And nothing else matters
و هیچ چیزه دیگری مهم نیست
Trust I seek and I find in you
به جست و جوی اعتمادم در تو می یابمش
Everyday for us something new
هر روز برای ما چیزه تازه ای است
Open mind for a different view
ذهنت را برای منظری دیگر بگشا
And nothing else matters
و هیچ چیزه دیگری مهم نیست
Never cared for what they do
هرگز اهمیتی ندادم به کرده هاشان
Never cared for what they know
هرگز اهمیتی ندادم به دانسته هاشان
But I know
اما می دانم
Never cared for what they say
هرگز اهمیتی ندادم به گفته هاشان
Never cared for games they play
هرگز اهمیتی ندادم به بازی هاشان
Never cared for what they do
هرگز اهمیتی ندادم به کرده هاشان
Never cared for what they know
هرگز اهمیتی ندادم به دانسته هاشان
And I Know
و می دانم
So Close , no matter how far
چه نزدیک در چه فاصله چه تفاوت
Couldn`t be much more from the heart
از فاصله من و دلم بیش نمی تواد بود
Forever Trusting who we are
باور کنیم برای همیشه آنچه هستیم را
No,nothing else matters.
و هیچ چیزه دیگری مهم نیست

بی امكانی

بی امكانی

كودكی ده ساله كه دست چپش در یك حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یك استاد سپرده شد. پدر كودك اصرار داشت استاد ازفرزندش یك قهرمان جودو بسازد استاد پذیرفت و به پدر كودك قول داد كه یك سال بعد می‌تواند فرزندش را در مقام قهرمانی كل باشگاه‌ها ببیند !!!  در طول شش ماه استاد فقط روی بدن سازی كودك كار كرد و در عرض این شش ماه حتی یك فن جودو را به او تعلیم نداد ! بعد از شش ماه خبررسید كه یك ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار می‌شود. استاد به كودك ده ساله فقط یك فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تك فن كار كرد.سر انجام مسابقات انجام شد و كودك توانست در میان اعجاب همگان با آن تك فن همه حریفان خود را شكست دهد! سه ماه بعد كودك توانست در مسابقات بین باشگاه‌ها نیز با استفاده از همان تك فن برنده شود و سال بعد نیز در مسابقات كشوری، آن كودك یك دست موفق شد تمام حریفان را زمین بزند و به عنوان قهرمان سراسری كشور انتخاب گردد. وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، كودك از استاد رازپیروزی‌اش را پرسید. استاد گفت: "دلیل پیروزی تو این بود كه اولاً به همان یك فن به خوبی مسلط بودی، ثانیاً تنها امیدت همان یك فن بود، و سوم اینكه راه شناخته شده مقابله با این فن، گرفتن دست چپ حریف بود كه تو چنین دستی نداشتی!!!

یاد بگیر كه در زندگی، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت خود استفاده كنی.

راز موفقیت در زندگی، داشتن امكانات نیست، بلكه استفاده از "بی امكانی" به عنوان نقطه قوت است ...

کسی هست

کسی هست تا نزدیکی هرکسی - آنکه می اندیشد بی کس است خود کسیست .

کسی هست در نزدیکی که تنها کس نیست و از کسی بیشتر است ! باشد کسانی در هم باشند کس هم - نه از روی بی کسی بلکه از روی جریان زندگی - زیستن سبز

سبز باشید و سخت  

برای همسران شکاک

برای همسران شکاک

چند روزی است که یکی از تکنولوژیهای رایج در صنایع نظامی به طور آزمایشی روی اینترنت عمومی شده است. نیت این است که ارزیابی شود که مردم چگونه از این تکنولوژی استفاده می کنند تا در آینده سطح دسترسی آن را کاملتر کنند. در این تکنولوژی شما می توانید توسط اینترنت به طور دقیق متوجه شوید که فرد یا افراد مورد نظرتان کجا هستند. البته فرد یا افراد مورد نظر باید حتما موبایل داشته باشند. پلیس و نیروهای امنیتی به وسیله این تکنولوژی می توانند پی ببرند که افراد در هر لحظه در کدام شهر، کدام خیابان، کدام کوچه و کدام پلاک هستند. باورش سخت است اما این تکنولوژی در آستانه عمومی شدن است. Error! Filename not specified. با کلیک روی لینک زیر وارد سایتی می شوید که به صورت آزمایشی این خدمات را برای اولین بار و برای مدت سی روز ارایه می دهد. دقت کنید که در باکس اول کد کشور ایران را بدون صفر اولش وارد کنید. یعنی وارد کنید نود و هشت. در باکس دوم هم شماره موبایل فرد مورد نظرتان را بدون سفر اولش وارد کنید. در ظرف چند ثانیه این وب سایت با کمک ماهواره موقعیت فرد مورد نظر را همانند نرم افزار گوگل ارت به شما نشان می دهد. اینکه آن فرد الان کجاست؟ در کدام شهر، کدام خیابان، کدام کوچه و کدام خانه است. باور نکردنیست. از این تکنولوژی لذت ببرید و حال کنید. در تبلیغ انگلیسی این وب سایت نوشته شده بود: وب سایتی برای همسران شکاک

یافتن فرد مورد نظر

فانتزی خنده

تصور کن که توی مراسم شب احیاء حضور داری و یه مرتبه در اوج حالات روحانی چشمت به این بچه بیفته....وجداناً میتونی خودت رو بگیری که نخندی؟ 

.

.

.

.

.

.

.

.

 .

 .

.

.

.

.

نوستالژی شما یادتون نمیاد

 

نوستالژی شما یادتون نمیاد    

شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم  

شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم  

شما یادتون نمیاد، یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره !  

شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ...  

شما یادتون نمیاد که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو  

شما یادتون نمیاد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم.....  

شما یادتون نمیاد، عیدا میرفتیم خرید عید، میگفتن کدوم کفشو میخوای چه ذوقی میکردیم که قراره کفشمونو انتخاب کنیم: کفش تق تقی هم فقط واسه عیدا بود  

شما یادتون نمیاد: خانوم اجازهههههههه سعیدی جیش کرددددددد  

شما یادتون نمیاد، مقنعه چونه دار میکردن سر کوچولومون که هی کلمون بِخاره، بعد پشتشم کش داشت که چونش نچرخه بیاد رو گوشمون :  

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم    

شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.  

شما یادتون نمیاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم، بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم، بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده  

شما یادتون نمیاد: از جلو نظااااااااااااااااام ...   

شما یادتون نمیاد، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه... احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون بسوزه    

شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو 180 درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم  

شما یادتون نمیاد: آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی  

شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشي مي كشيديم. بعد تند برگ ميزديم ميشد انيميشن  

شما یادتون نمیاد، صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم، به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود، ولی سمت چپی ها نو بود  

شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن  

شما یادتون نمیاد، برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم  

شما یادتون نمیاد، با آب قند اشباع شده و یک نخ، نبات درست میکردیم میبردیم مدرسه  

شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم  

شما یادتون نمیاد: دفتر پرورشی با اون نقاشی ها و تزئینات خز و خیل :دی   

شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده، بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم  

شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!  

شما یادتون نمیاد افسانه توشی شان رو!!  

شما یادتون نمیاد: چی شده ای باغ امید، کارت به اینجا کشید؟؟ دیدم اجاق خاموشه، کتری چایی روشه، تا کبریتو کشیدم، دیگه هیچی ندیدم  

شما یادتون نمیاد: شد جمهوری اسلامی به پا، که هم دین دهد هم دنیا به ما، از انقلاب ایران دگر، کاخ ستم گشته زیر و زبر...!!  

شما یادتون نمیاد، برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون آبی رنگ بود و بالای صفحه یه "برگه امتحان" گنده نوشته بودن  

شما یادتون نمیاد: زندگی منشوری است در حرکت دوار ، منشوری که پرتو پرشکوه خلقت با رنگهای بدیع و دلفریبش آنرا دوست داشتنی، خیال انگیز و پرشور ساخته است. این مجموعه دریچه ایست به سوی..... (دیری دیری ریییییینگ) : داااااستانِ زندگی ی ی ی (تیتراژ سریال هانیکو)  

شما یادتون نمیاد: یک تکه ابر بودیم، بر سینه ی آسمان، یک ابر خسته ی سرد، یک ابر پر ز باران  

شما یادتون نمیاد، چیپس استقلال رو از همونایی که تو یه نایلون شفاف دراز بود و بالاش هم یه مقوا منگنه شده بود، چقدرم شور بود ولی خیلی حال میداد  

شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه  

شما یادتون نمیاد، هر روز صبح که پا میشدیم بریم مدرسه ساعت 6:40 تا 7 صبح، رادیو برنامه "بچه های انقلاب" رو پخش میکرد و ما همزمان باهاش صبحانه میخوردیم  

شما یادتون نمیاد: به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا، شهدایی که با خون خود درخت اسلام را آبیاری کردند. این مقدمه همه انشاهامون بود  

شما یادتون نمیاد، توی خاله بازی یه نوع کیک درست میکردیم به اینصورت که بیسکوییت رو توی کاسه خورد میکردیم و روش آب میریختیم، اییییی الان فکرشو میکنم خیلی مزخرف بود چه جوری میخوردیم ما . 

شما یادتون نمیاد: انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه !  

شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!!  

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم به آهنگها و شعرها گوش میدادیم و بعضی ها رو اشتباهی میشنیدیم و نمی فهمیدیم منظورش چیه، بعد همونطوری غلط غولوط حفظ میکردیم  

شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی  

شما یادتون نمیاد: دختره اینجا نشسته گریه می کنه زاری میکنه از برای من یکی رو بزن!! یه نفر هم مینشست اون وسط توی دایره، الکی صدای گریه کردن درمیآورد  

شما یادتون نمیاد، با مدادتراش و آب پوست پرتقال، تارعنکبوت درست می کردیم  

شما یادتون نمیاد، تابستونا که هوا خیلی گرم بود، ظهرا میرفتیم با گوله های  آسفالت تو خیابون بازی میکردیم!! بعضی وقتا هم اونها رو میکندیم میچسبوندیم رو زنگ خونه ها و فرار میکردیم  

شما یادتون نمیاد، وقتی دبستانی بودیم قلکهای پلاستیکی سبز بدرنگ یا نارنجی به شکل تانک یا نارنجک بهمون می دادند تا پر از پولهای خرد دو زاری پنج زاری و یک تومنی دوتومنی بکنیم که برای کمک به رزمندگان جبهه ها بفرستند  

شما یادتون نمیاد، همسایه ها تو حیاط جمع می شدن رب گوجه می پختن. بوی گوجه فرنگی پخته شده اشتهابرانگیز بود، اما وقتی می چشیدیم خوشمون نمیومد، مزه گوجه گندیده میداد  

شما یادتون نمیاد، تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم، تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون، بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند، اونکه وارد میشد، هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو میز میکوبیدیم  

شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم :دی  

شما یادتون نمیاد، خانم خامنه ای (مجری برنامه کودک شبکه یک رو) با اون صورت صاف و صدای شمرده شمرده ش  

شما یادتون نمیاد: سه بار پشت سر هم بگو: گاز دوغ دار، دوغ گازدار!! یا چایی داغه، دایی چاقه  

شما یادتون نمیاد، صفحه های خوشنویسی تو کتاب فارسی سال سوم رو   

شما یادتون نمیاد، قبل از برنامه کودک که ساعت پنج بعدازظهر شروع میشد، اول بیست دقیقه عکس یک گل رز بود با آهنگ باخ،،، بعد اسامی گمشدگان بود با عکساشون.. که وحشتی توی دلمون مینداخت که این بچها چه بلایی سرشون اومده؟؟ آخر برنامه هم نقاشیهای فرستاده شده بود که همّش رنگپریده بود و معلوم نبود چی کشیدند

چرا

چرا

چــرا، برای یه آدرس اینترنتی به جای یك دبیلیو، سه تا دبیلیو قرار دادند؟!
چــرا، ساعتها در صف دریافت چند پاكت شیرسوبسیدی می ایستیم، آنهم با تفاوت قیمتی ناچیز با شیر آزاد، ولی تحمل یك ثانیه دیر حركت كردن راننده جلویمان را پشت چراغ راهنمایی نداریم؟!
چــرا، در رستوران برای پرداخت صورت حساب بشدت تعارف می كنیم تا جایی كه ممكن است كار به نزاع بكشد، ولی در اولین فرصت میهمانمان را متهم به گدا صفتی می كنیم؟!
چــرا، غربی ها سالها تلاش می كنند و خودرو طراحی می كنند، ولی ما آنرا، با حذف تعدادی از امکانات و تجهیزات جانبی، ساده میسازیم و می فروشیم؟!
چــرا، غربی ها به قانون احترام می گذارند، ولی ما از قانون می گریزیم؟!
چــرا، در غرب هنگامی كه مدارس تعطیل میشوند دانش آموزان ناراحت می شوند، اما در ایران دانش آموزان از شادی كیف هایشان را به هوا پرت می كنند؟!
چــرا، غربی ها به دانشگاه می روند تا دانش بیاموزند، ولی ما میرویم كه مدرك بگیریم؟!
چــرا، غربی ها كارها را به شیوه علمی انجام میدهند، اما ما به شیوه استاد كاری و كدخدا منشی؟!
چــرا، در ایران فارغ التحصیلان مدیریت و علوم سیاسی غالبا" بیكارند، اما در عوض سیاستمداران و مدیران كشور همه پزشك، مهندس، روحانی و یا بنحوی كارشناسان رشته های دیگرند؟!
چــرا، آخرین ورژن نرم افزارها را بلافاصله روی رایانه هایمان نصب می كنیم ولی هرگز به دنبال استفاده از آن قابلیت جدید نیستیم؟!
چــرا، غربی ها خدمت نظام وظیفه را امری ملی و مقدس می دانند، ولی ما آنرا زور گویی تا جائیکه در قدیم عوام به خدمت نظام وظیفه می گفتند "اجباری"؟!
چــرا، اگر كسی به "ناموسمان" نگاهی چپ بیندازد می خواهیم شكمش را پاره كنیم، اما براحتی ناموس دیگران را ورانداز میكنیم؟!
چــرا، از قالب كردن اجناس قلابی و مواد فاسد به دیگران لذت می بریم؟!
چــرا، غالبا" تخیل را به تفكر ترجیح می دهیم؟!
چــرا، معمولا به دستور پزشك تمام دارویمان را مصرف نمی كنیم و به مجردی كه "احساس" بهبودی كردیم مصرف دارو را قطع می كنیم؟!
چــرا، جراحان ایران بر خلاف تعرفه های رسمی مبلغ كلانی از بیمار جداگانه دریافت می كنند؟!
چــرا، تقریبا" پنجاه سال است كه تیراژ كتاب های غیر درسی در ایران بین 2000 تا 3500 باقیمانده است. راستی مگر جمعیت ایران در این مدت ثابت بوده است؟!
چــرا، اكثر تعمیرگاه ها و مغازه دارها پیاده رو و خیابان را محل كسب و كار خود می دانند و مامور شهرداری هم مدام بدنبال جریمه برای "سد معبر" است؟!
چــرا، بخشی از فضای منزل را به مبل و میز نهار خوری اختصاص میدهیم ولی روی زمین می نشینیم و توی سفره غذا می خوریم؟!
چــرا، سالها اشیاء دست دوم منزل را در انبار نگه می داریم و از آنها استفاده نمی كنیم، ولی حاضر به بخشیدن آن به افراد مستحق نیستیم؟!
چــرا، در هر شرایطی منافع شخصی را به منافع جمع ترجیح میدهیم؟!
چــرا، یك عمر از ترس نداری با فلاکت زندگی می كنیم؟!
چــرا، برآیند كار دو نفر همیشه كمتر از دو است؟!
چــرا، بسیاری از مردم وقتی دستگاهی را می خرند قبل از خواندن دستور كاربری آن، آنرا روشن و با سعی و خطا سعی می كنند طرز كار آنرا یاد بگیرند و انگار مشغول "كشف" طرز كار آن هستند؟!
چــرا، با طناب مفت حاضریم خود را دار بزنیم؟!
چــرا، اگر پزشكی به ما داروی زیاد ندهد یا اگر هیچ دارویی ندهد، می گوییم بی سواد است و دیگر به او مراجعه نمی كنیم؟!
چــرا، هر كجا صف است فكر می كنیم خیرات است؟!
چــرا، فكر می كنیم مالیات پول زور است، ولی هنگامی كه خودرو ما به چاله های خیابان می افتد به دولت ناسزا می گوییم؟!
چــرا، هنگامی كه پلیس ما را جریمه می كند او را نامرد خطاب می كنیم، ولی رانندگان متخلف دیگر را ناسزا گفته و سراغ پلیس را می گیریم؟!
چــرا، بسیاری از مردم به هنگام گردشگری دوست دارند میوه های روی درخت باغ های دیگران را بچینند، در حالیكه مقدار زیادی میوه همراه خود دارند؟!
چــرا، به بدبینی بیش از خوش بینی تمایل داریم؟!
چــرا، حجم غذا برای اغلب ایرانی ها مهم تر از كیفیت آن است؟!
چــرا، ده ها سال است كه در آشپزی ایرانی تحولی پیدا نشده؟!
چــرا، بیشتر نواقص را می بینیم، ولی در رفع نواقص ناتوانیم؟!
چــرا، در میهمانی ها، ظاهر سازی جای واقعیت را می گیرد؟!
چــرا، منافع زود گذر را به منافع پایداری كه دیرتر بدست آید ترجیح می دهیم؟!
چــرا، در هر كاری اظهار فضل می كنیم و از گفتن نمی دانم شرم داریم؟!
چــرا، كلمه "من" را بیش از "ما" بكار می بریم؟!
چــرا، در شهرها خسارتی كه چاله ها و دست اندازها به خودروها وارد میكنند چند هزار برابر هزینه رفع آنها است ولی مدتها آنها را بحال خود رها می كنند؟!
چــرا، دریچه نگهداری خطوط تلفن، پنجره های فاضلاب و امثالهم همیشه یا پائین تر و یا بالاتر از سطح آسفالت خیابان است؟!
چــرا، غالبا" مهارت را به دانش ترجیح میدهیم؟!
چــرا، بیشتر در گذشته بسر میبریم تا جایی كه آینده را فراموش می كنیم؟!
چــرا، عقب افتادگیمان را بگردن كشورهای قدرتمند و توطئه آنها می اندازیم، ولی برای جبران آن قدمی بر نمی داریم؟!
چــرا، دائما" دیگران را نصیحت می كنیم، ولی خودمان به آنها عمل نمی كنیم؟!
چــرا، هنگامیكه به هدفمان نمی رسیم آنرا به حساب نصیب و قسمت یا سرنوشت و بدبیاری می گذاریم ولی هرگز به تجزیه و تحلیل علل آن نمی پردازیم؟!
چــرا، همیشه آخرین تصمیم را در دقیقه نود می گیریم؟!
چــرا، در ایران موتورسیكلت خودرو خانوادگی است و می شود تا شش نفر هم سوار آن بشوند؟!
چــرا، تقریبا" تمام اختراع ها و اكتشاف های دنیا بدست غربی ها انجام شده است، ولی ما در آن سهمی نداریم؟!
چــرا، هنر در ایران در حدی بسیار سطحی باقی مانده و به ساحت زیبائی شناسی ارتقاء نیافته است، ولی در غرب زیبائی شناسی خود دانشی عظیم شده و در طیفی وسیع رشد كرده است؟!
چــرا، با وجود اینكه می دانیم اغلب برندگان جوایز المپیاد های دانش سر از خارج در می آورند ولی كاری نمی كنیم و همچنان به برنده شدن افتخار می كنیم؟!
چــرا، اعداد، علم جبر، باروت و شاید خیلی چیزهای دیگر را ما شرقی ها خلق كردیم، ولی غربی ها استفاده وسیعی كردند، و ما در همان ابتدای كار ماندیم؟!
چــرا، غربی ها سالها تلاش می كنند و نرم افزار تهیه می كنند ولی ما حاضر بخرید رسمی آن نیستیم و در عوض قفل آنرا می شكنیم و به این كار خود افتخار هم میكنیم؟!
چــرا، در ایران به مجردی كه كمی برف می آید بلافاصله مدارس تعطیل می گردد، حتما" در كانادا، روسیه و كشور سوئد مدارس بیشتر سال تعطیل است؟!
چــرا، وقتی داماد می رقصه بهش پول می دن؟ مگه داماد رقاصه؟!
چــرا، وقتی یکی میمیره مشکی می پوشن؟ چــرا، نارنجی نمی پوشن؟ اگه مشکی رنگ غمه چــرا، اینهمه استفاده میشه؟!
چــرا، مردها هرزگی رو دوست دارن؟!
چــرا، وقتی به تقاطع می رسن بجای ترمز رو گاز فشار میارن؟!
چــرا، گرانترین ظروف منزل را برای نمایش در ویترین می گذاریم و هرگز از آنها استفاده نمی كنیم؟!
چــرا، ما اساسا" قادر به تئوریزاسیون پدیدارها نیستیم و طریقه كشف قانونمندی های طبیعت را نمی دانیم، ولی غربی ها بنیاد تفكرشان بر این اساس شكل گرفته است؟!
چــرا، یك ایرانی در كانادا یا آمریكا به سرعت پیشرفت می كند، ولی هموطنان او در ایران در حال درجا زدن هستند؟!
چــرا، غربی ها اطلاعات متعارف خود را روی شبكه اینترنت در دسترس عموم قرار می دهند، ولی ما آنها را برداشته و از همكارمان پنهان میكنیم؟!
چــرا، به مرده هایمان بیش از زنده هایمان احترام می گذاریم؟!
چــرا، مهم ترین اكتشافات باستانی ما بدست غربی ها انجام گرفته است؟!
چــرا، غربی ها ما را بهتر از خودمان می شناسند؟!
چــرا، معماری ساختمان هایمان از داخل دل می برند و از بیرون زهره؟!
چــرا، اگر بهترین سیستم تهویه را در محل كارمان داشته باشیم و بیرون از ساختمان هوا بشدت آلوده باشد، باز پنجره اطاق كارمان را باز میكنیم؟!
چــرا، در ایران كوزه گر از كوزه شكسته آب می خورد؟!
چــرا، به مراسم عزاداری بدون دعوت می رویم، ولی برای مراسم عروسی باید دعوتمان كنند؟!
چــرا، در ایران اغلب خانم ها یك لباس را دو بار در مهمانی تكرار شده ای نمی پوشند؟!
چــرا، در ایران اغلب خانم ها پول خرج كردن شوهرشان را برای آنها، دلیل علاقه می دانند؟!
چــرا، در ایران اغلب خانم ها به هنگام راه رفتن در محل های عمومی رفتار طبیعی ندارند و طوری وانمود می كنند كه همه نگاه ها متوجه آنها است؟!
چــرا، اغلب خانم های ایرانی اضافه وزن دارند، ولی در مهمانی ها تظاهر به رژیم لاغری می كنند؟!
چــرا، در غرب دختران جوان آرایش نمی كنند و آرایش خاص پیر زنها است، ولی در ایران عكس این جریان دارد؟!
چــرا، در غرب كارمندان بعد از بازنشستگی به گشت و گذار می پردازند، ولی در ایران گوشه نشین و افسرده می شوند؟!
چــرا، در ایران، خودروهای چهل پنجاه سال پیش را استفاده می كنند، ولی در غرب هر خودرو بعد از معمولا" پنج سال به قبرستان می رود؟!
چــرا، صبر می كنیم تا وسیله مورد استفاده مان خراب شود بعد به فكر رفع نقص آن می افتیم، در حالیكه در دستورالعمل نگهداری آن قید شده كه بعد از گذشت زمان معینی باید مورد بازدید قرار بگیرد؟!
چــرا، فكر میكنیم با صدقه دادن خود را در مقابل اقدامات نابخردانه مان بیمه می كنیم؟!
چــرا، عده ای جنس ارزان و با كیفیت پایین را به جنس گران و با كیفیت بالا ترجیح می دهند؟!
چــرا، به هنگام مدیریت در سازمانی زور را به درایت ترجیح می دهیم؟!
چــرا، پزشک های ما مدارك تحصیلی خود را قاب می كنند و در مطب روی دیوار در معرض دید عموم قرار می دهند؟!
چــرا، وقتی پای استدلالمان می لنگد با فریاد می خواهیم طرف مقابل را قانع كنیم؟!
چــرا، در اغلب خانواده ها فرزندان باید از والدین "حساب" ببرند، به جای اینكه به آنها احترام بگذارند؟!
چــرا، می گوئیم مرغ همسایه غاز است؟!
چــرا، انتقاد پذیر نیستیم و فكر می كنیم كسی كه عیب ما را به ما بگوید بدخواه ما است؟!
چــرا، چشم دیدن افراد برتر از خودمان را نداریم؟!
چــرا، فرصت و تحمل شنیدن دو کلمه حرف حساب را نداریم؟!
چــرا، وقتی پشت سر یکنفر صحبت میکنن اصلا فکر نمیکنن این غیبته؟!
چــرا، وقتی شکلات تعارف میکنن اگه بیشتر از یکی بردارن زشته؟!
چــرا، بند کتونی رو دور مچ پا میبندن ولی بند کفش رو نه؟!
چــرا، بیدار شدن از خواب تو یه صبح ابری یا بارونی براشون خیلی سخته؟!
چــرا، واسه مهاجرت دنبال یه جای خوش آب و هوا می گردن؟

سالاد کارپور

سالاد کارپور

مواد لازم :
سیب زمینی پخته و نگینی شده  250 گرم
تخم مرغ پخته و رنده شده  1 عدد
پیازچه ساطوری شده  4/1 پیمانه
خیار شور نگینی  : 1 پیمانه
سس مایونز   1 پیمانه
فلفل   به میزان کافی
مواد نان سالاد:
آرد گندم  2 پیمانه
شکر  1ق غ  ، 1 ق چ
تخم مرغ  2 عدد
کره  50 گرم
آب ولرم  4/1 پیمانه
خمیر مایه  1 ق م
خامه ،زرده تخم مرغ زده شده
 

طرز تهیه :
مواد سالاد را با هم مخلوت کرده و می گذاریم تا مواد کاملا به خورد هم رود. آب ولرم ، 1 ق چ شکر و خمیر مایه را با هم مخلوط کرده و میگذاریم تا عمل آید.
در ظرف دیگر آرد ،1ق غ شکر ،8/1 ق نمک را ریخته.تخم مرغ ها را با چنگال زده به مواد اضافه می کنیم . سپس خمیر مایه عمل آمده و کره نرم شده را اضافه کرده و حدود 5 دقیقه خمیر را ورز می دهیم. خمیر 1 ساعت استراحت کند. بعد از همیر اندازه یک نارنگی برمی داریم و گرد می کنیم و داخل قالب کیک یزدی می گذاریم. از خمیر به اندازه یک گردوی کوچک بر می داریم و روی خمیر قبلی می گذاریم و با یک خلال یک سوراخ از سر تا کف خمیر ایجاد میکنیم. روی آن را خامه و زرده میمالیم و در فر 180 درجه سانتی گراد به مدت 35 تا 40 دقیقه قرار می دهیم. بعد از پخت کلاهک نان را بریده و داخل نان را با سالاد پر میکمیم و کلاهک را روی آن می گذاریم.

 

 

انسان ، دشواری وظیفه است !

انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود
توان دوست داشتن و دوست داشته شدن
توان شنفتن
توان دیدن و گفتن
توان اندوهگین و شادمان شدن
توان خندیدن به وسعت دل، توان گریستن از سویدای جان
توان گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع شکوهناک فروتنی
توان جلیل به دوش بردن بار امانت
وتوان غمناک تحمل تنهایی
تنهایی
تنهایی عریان
انسان ، دشواری وظیفه است !

 

گل سرخ

رویش گل سرخ
دهکده
شکوه ارغوانی آسمان
چه می شود مرا....
فضای اطراف من در رخوت غریب زمستان غرق است
و من با توده ای از واژه های در هم
به استنتاق غروب می پردازم...
چند قدم آن طرف تر
کبوتری بغ...بغو میکند
جویباری سبز جاریست
و شهر پر است از شاخ و برگ درختان
و لرزش نرم سایه ها.....

 

تست مغز

تست مغز

يك جراح استخوان مي گويد: به نظر من يك سري اعمال و حركات وجود دارد كه مغز انسان قادر به انجام نيست و يا اينكه براي آنها برنامه ريزي نشده است. تست زير اين نكته را ثابت‌مي‌كند

اين تست بسيار هيجان انگيز تنها چند ثانيه طول مي‌كشد. باور كردني نيست، ولي كاملا صحت دارد. همين حالا آن را امتحان كنيد

 در حاليكه مقابل مانيتورتان نشستيد (هر جاي ديگر مانند؛ صندلي، مبل...) پاي راستتان را كمي بالا آوريد و در جهت عقربه‌هاي ساعت بچرخانيد

 در همين حال با دست راست شماره 6 را در هوا بنويسيد. مسير چرخش پاي شما تغيير كرد نه؟!! يعني پاي شما خلاف عقربه‌هاي ساعت شروع به چرخيدن كرد. درسته؟

هنوز دانشمندان علتي براي اين عكس العمل مغزپيدا نكرده‌اند. در نتيجه هيچ‌كاري براي تغيير آن نمي‌توان انجام داد. جالب بود نه؟!!.... شما مي‌توانيد بارها و بارها اين آزمايش را انجام دهيد و بارها و بارها همان نتيجه را مشاهده كنيد

 

پر خیال

پر خیال

بر تپه ای ایستاده ام ، به دامنه های پر گلش مینگرم ، و پا تا زانو در گل ، نسیمی پوست را نوازش می کند . رَعنا با ترنُمی از شوق از پایین تپه بالا می آید و فرزند دخترم در لابلای گلها به دنبال پروانه ای آبی رنگ می دود ، ومن خیره به رعنا که باد موهایـــش را تکـــان می دهد و هرلحظه به من نزدیکتر می شود خیالی نرم به آهستگی پَری سپید به روی شانه ام می نشیند ، و آهسته در گوشــم نجـــوایی می کند : " دل تنگت هستم " و من بر سنگ مزارِ غریبی مروارید گونه اشک می ریزم و به آرامی می گویم : " مراقب فرزندمان باش " و آرام از تپه پایین می آیم ، رَعنا برایم دست تکان می دهد و دخترم نیز هم

گلدان

گلدان

طلوع دشت فکه ، بوی عطر لاله و بابونه ، تانکی سوخته ، کلاه آهنِی سوراخ دیـگر مقـــــام رفیع گلدان را داراست ، نارنجی افق در تلاقی با تپه های کوتاه دشت فکه یادآور خاطره سیم خاردار و گلوله ، پهنای دشت ورایء زیستن ، پرواز را تداعی می کند ، پرواز بی ریای پرنده ای ، دستها باز به سوی آسمان ، ترنم دعا بر زمزمه لب ، نسیم بهاری کویر- سکوت تنهایی صدای تپش قلب ، تغییر حجم هوا در ریه ، صدای نفس ، احــساس گنــگی ، درونــــت می شوراند و ردپایی از یاد ، تو را می خواند !

انتظار یافتن جستجو یافتن ِ یافتن یک رفته از یاد گمشده بی سهم از این روزگار پـــلاک و دوباره سکوت ، تپش فزاینده ، یادی بر خاک کــویر، وزش بــــاد ، سازش با درد در سکوت ----- و بالاخره استخوان و پلاک ---- رهایی ، پایان انتظار، غروب دشت فکه

هامون

هامون

برای  بسیاری از تماشاچیان سینمای ایران دیدن هامون بر روی پرده اتفاقی باورنکردنی بود. کسی را بر پرده می دیدند که از جنس خودشان بود. دیگر قهرمان فیلم ایرانی نه لمپن جنوب شهری بود، نه مرد روستایی فقیر درمانده و نه لزوما رزمنده راهی جبهه.

 از آن زمان برای همه خوره های سینما و فیلم بازها، خسرو شکیبایی و حمید هامون چنان در هم تنیده شدند که  قابل تفکیک نبودند.

به نوشته سعید عقیقی:" هامون یکی از آدم های روشنفکر طبقه متوسط  دور و بر خودمان بود که دهه سهمگین شصت را از سر گذرانده بودند و مادی گرایی جاری در جامعه، آنها را با خود به قعر دریا برده بود."

"انسانی باور پذیر که گرایش های روشنفکرانه اش، شخصیت نمایشی اش را خدشه دار نکرده بود. او در منگنه روابط شخصی، حرفه ای و دغدغه های ذهنی اش گرفتار بود و به شکلی خودآگاهانه می کوشید از این روابط الکن بگریزد و آرامش را در رهایی در قالب مرگ یا مرگ اندیشی بیابد. او تنها سندی بود که به سرنوشت  نسل روشنفکر به جا مانده از دهه های پیشین گواهی می داد."

و همین شد که با او بارها و بارها زندگی کردیم و مردیم. بیست سال مدام با او پله ها را شمردیم تا مهشید در را باز کند و به آستانه پنجره برسد و زیر لب بگوییم هنوز دوستت داریم و او فریاد بزند و تیرمان به خطا برود.

با حمید هامون به دیدار مادربزرگ در محله های قدیمی شهر رفتیم. مادر بزرگ پیر و نالانی که در مکالمه ای غریب، فکر کردیم به خدا شک کرده است و غوطه ور شدیم در حوض خاطرات دوران کودکی.

با خسرو شکیبایی و همراه مهشید سراغ روانشناس رفتیم و وقتی دکتر راهی دستشویی بود، ملتمسانه پرسیدیم به کجای این شب تیره بیاویزیم قبای ژنده خود را؟

با  حمید هامون همراه شدیم و شعرهای شاملو را در آسانسور برای منشی های اداره ها خواندیم و ساحل رودخانه ای کثیف و کم آب را برای لحظه ای درنگ و دوری از هیاهوی تهران بزرگ یافتیم.

با حمید هامون بر سر آدم های تازه به دوران رسیده فریاد زدیم و پریشان به دریا زدیم. وقت بیرون آمدن از آب، نفسی کشیدیم که بیشتر بوی مرگ می داد تا زندگی.

با حمید هامون در برابر پولدارهایی با چک سفید نشستیم و برایشان قصه اسحاق و اسماعیل و ابراهیم و ایثار برای دیگری را، بر زبان آوردیم و گفتیم پس تکلیف عشق چی میشه؟

با خسرو شکیبایی راهی تیمارستان ها شدیم و زمزمه  آواز کسی را در دوردست شنیدیم که می خواند: آزمودم عقل دوراندیش را، بعد از این دیوانه سازم خویش را.

 به قول آکی کوریسماکی کارگردان فنلاندی: "زندگی حزن انگیزتر از آن است که بشود تحملش کرد و جای هیچ امیدی برای هیچ کس در هیچ جا نیست. پس بیا به سلامتی همدیگر بنوشیم و با لبی خندان بمیریم."

 شاید او هم با لبی خندان مرده باشد. خسرو شکیبایی را می گویم. حالا دیگر هیچ کس نمی تواند آخر فیلم زندگی اش را عوض کند.

نارسیسیسم

نارسیسیسم

این واژه از نظر لغوی به معنی عاشق خود بودن است و در روان‌پزشکی به خصوصیات شخصیتی مانند خودمحوری و خودبینی گفته می‌شود.

در روان‌شناسی خودشیفتگییا نارسیسیسم بیانگر عشق افراطی به خود و تکیه بر خود انگاشت‌های درونی است. نارسیسم از ریشه لغت یونانی‌شدهٔ نارسیس (نرگس، اسطوره نارسیسیوس) گرفته شده‌است. ناسیس یا نرگس , مرد جوان خوب چهره‌ای بوده که از عشق اکو دوری کرده‌است و برای همین محکوم به عشق ورزیدن به انعکاس چهره خود در یک استخر آب می‌شود. نام گل نرگس برگرفته شده از این افسانه است, نارسیس وقتی به عشق خود (چهره انعکاس یافته خود) نمی‌رسد, آنقدر حزن آلود و غمگین بر لب چشمه می‌نشیند تا تبدیل به گل می‌شود. 

پرواز را به خاطر بسپار

دلم گرفته است

دلم گرفته است

به ايوان مي روم و انگشتانم را

بر پوست كشيده شب مي كشم

چراغهاي رابطه تاريكند

چراغهاي رابطه تاريكند

كسي مرا به آفتاب

معرفي نخواهد كرد

كسي مرا به ميهماني گنجشكها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار

پرنده مردني است.

بانوی عشق

آنگاه بانوي پر غرور عشق خود را ديدم

در آستانه پر نيلوفر،

كه به آسمان باراني مي انديشيد

 

و آنگاه بانوي پر غرور عشق خود را ديدم

در آستانه پر نيلوفر باران،

كه پيرهنش دستخوش بادي شوخ بود

 

و آنگاه بانوي پر غرور باران را

در آستانه نيلوفرها،

كه از سفر دشوار آسمان باز مي آمد

دیر

 

دیر

دیگر چه سود اگر بگویی کلید شادی ها

در انحنای خواب ساحل نزدیک

نزدیک مرغی ایست که بال گشوده است

دیگر چه سود اگر بگویی پنجشنبه ای

پاییزی

دوستم داشتی و گفتی زمستان بگویم !

چندین زمستان گذشت و اکنون که میگویی

دلم در بارانی بهار جا مانده است

و عینکم همراهم نیست تا بهتر نگاهت کنم ...

 

جنگل ابــــر

جنگل ابــــر

پس از عبور از آرامگاه بايزيد بسطامي و شيخ خرقان، ناگهان احساس خواهي كرد كه سوار بر لوبياي سحرآميز آسمان را شكافته‌اي و بر روي فرش پنبه‌اي سفيد‌رنگي قرار داري كه تاكنون نه نظيرش را ديده‌اي و نه گمان مي‌كردي چنين چشم‌انداز بديعي را مي‌تواني در ايران، سرزميني كه با كويرهايش شهرت جهاني يافته، ببيني! جنگل زيبا و خوش آب‌وهواي ابر در 50 کيلومتري شمال شرق شاهرود و در مسير جاده شاهرود به آزادشهر استان گلستان و در روستاي ابر قرار دارد و ادامه جنگل‌هاي سرسبز شمال کشور است. راه رفتن روي ابرها رؤيايي است، دست يافتني. بدون جدا شدن روح از بدن مي‌شود ميان ابرها راه رفت، خوابيد و بر ابر سوار شد. لازم نيست حتما به آسمان بروي.
جنگل ابر از قدیمی‌ترین و زیباترین جنگلهای ایران است که با گونه‌های گیاهی و جانوری نادر، یکی از منحصر به فردترین زیست‌بوم‌های ایران محسوب می‌شود.

زندگی در مجارستان

زندگی در مجارستان

مجارستان کشوری است منحصر به فرد با معماری بسیار زیبای خود. پایتخت این کشور، شهر بوداپست از زیباترین پایتخت های اروپایی به شمار می رود و رودخانه دانوب با گذر از میان این شهر به زیبایی و شکوه بیشتر آن افزوده است..اکثر بناها و منازل موجود در این شهر قدیمی ولی زیبا می باشند.امکانات موجود در خانه های این کشور، کامل و مدرن هستند هزینه مسکن در شهر بوداپست بطور متوسط 300 تا 400یورو در ماه می باشد. قرارداد اجاره منزل بصورت آسان با پرداخت یک یا دو ماه از مبلغ اجاره به عنوان پیش پرداخت و پرداخت اجاره ماه اول منعقد می گردد. قراردادها می تواند 6 ماهه، 9 ماهه و یا یکساله باشد اما بستن قرارداد یک ساله معمولاً مرسوم تر می باشد. مبلغ پیش پرداخت در پایان دوره اجاره مسکن طبق قرارداد به مستأجر برگشت داده می شود. اگر در مدت اجاره مستأجر موجب ضرر یا خسارتی به منزل مالک گردد هزینه آن از مبلغ پیش پرداخت کسر می گردد؛ چرا که در مجارستان خانه به صورت مبله و مجهز به تمامی وسائل خانه، اجاره داده شده و نیازی به خرید وسایل خانه نیست  و البته در مورد اجاره بها می توان با پیدا کردن یک هم منزل، هزینه مسکن را تا 200 یورو کاهش داد
هزینه مسکن در استانهای دیگر بین 10 الی 20 درصد از شهر بوداپست کمتر است.خرید مسکن نیز برای دانشجویان امکان پذیر می باشد. این کشور از امنیت بسیار بالایی برخوردار بوده و جزء امن ترین کشورهای اروپائی است. جرم و جنایت در این کشور آمار بسیار پائینی را داراست. و شهرها مملو از دانشجویانی است که هر یک دوستان خوبی برا ی یکدیگر هستند. این امنیت ناشی از فرهنگ و طبع مردم مجارستان، کمی جمعیت و کنترل خوب نیروها ی پلیس در سطح این کشور است. احترام به عقایدو نژادهای گوناگون نیز از ویژگیهای مردم در این کشور است. و البته باید خاطر نشلن کرد که مجارستان از کشور های اتحادیه شنگن بوده و همین امر بینانگر امنیت بالای آن است. مجارستان دارای یکی از کارآمدترین و دقیقترین سیستمهای حمل و نقل عمومی در جهان می باشد، وسائل حمل و نقل عمومی شامل مترور وترم واتوبوس و اتوبوس برقی می باشد. این سیستم یک سیستم 24 ساعته بوده و در تمامی ساعات شبانه روز می توان به وسائل نقلیه عمومی دسترسی داشت این وسائل نقلیه در تمامی نقاط شهر توزیع شده بود و نیازی به اتومبیل شخصی جهت رفت و آمد وجود ندارد. به جرأت مي توان گفت که نزدیک منزل هر فرد، یک ایستگاه اتوبوس یا ترم یا مترو وجود دارد . و دانشجویان دانشگاهها می توانند با پرداخت مبلغی معادل 12 یورو، یک ماه بطور کامل در تمامی ساعات شبانه روز از تمامی وسائل نقلیه عمومی استفاده نمایند در شهر بوداپست، سه ایستگاه اصلی قطار جهت مسافرتهای بین شهری و خارج از کشور وجود دارد. 70% تخفیف نیز جهت مسافرتهای بین شهری و داخل کشور از مزایای دانشجویی در این کشور است. تاکسی سرویسهای مختلفی نیز در این شهر فعال هستند ولی هزینه نسبتاً بالایی دارند در استان های دیگر نیز همین سیستم برای شهروندان و دانشجویان وجود دارد.

مراکز خرید

مراکز خرید بسیار متعدد , مدرن و متنوعی در این کشور وجود دارند که شامل مرکز خرید بزرگ , فروشگاه های بزرگ و بازارهای محلی نیز می گردد. برند ها و کالاهای با آرم و استاندارد بین المللی به طور فراوان در مراکز مختلف خرید یافت می گردند.

عشق و شیمی

عشق و شیمی

عشق نیز مانند تمام چیزهای دیگر این جهان بدون دست کم مقداری شیمی و فیزیک نمیتواند وجود داشته باشد. بدون اکسی توسین نیز واکنش های بدن انسان هرگز به خلق تراژدی هایی همچون رمئو وژولیت نمی انجامید.

نور اپی نفرین ( عامل تمرکز روی معشوق )

ممکن است کسانی به این مولکول عشق معتاد شوند. آنها به مقادیر زیاد مواد آمفتامین مانند دوپامین، نور اپی نفرین ( norepinephrine ) و فنیل اتیل آمین نیاز دارند. از آنجا که بدن نسبت به این مواد شیمایی مقاومت پیدا می کند، برای رسیدن به همان درجه از حال، مقدار مصرف این افراد رفته رفته افزایش پیدا می کند. از این رو برای برآوردن نیاز خود ناگزیر ند روابطشان را مداوم تجدید کنند. از انجام بعضی فعالیت های پرتنش نظیر سقوط آزاد از هواپیما پیش از بازکردن چتر نجات یا با خوردن شکلات نیز می توان مقداری PEA دریافت کرد.

دوپامین ( آتش افروز عشق و عامل شیفتگی )


جدیدترین کشف، آرایش مولکول ها دراین ترکیب شیمیایی است و این تمام جهان را هیجان زده کرده زیرا اکنون همچون جادوگران زمان قدیم، ما هم میتوانیم معجون عشق بسازیم. به عبارت دیگر انسان اکنون در ابتدای راه جداسازی این ترکیب شیمیایی و ساخت داروهایی است که میتواند موجب این واکنش ها درما شوند. یعنی دارو را مصرف میکنید و بعد عاشق اولین کسی می شوید که می بینید. تصور کنید جهان با چه افتضاحی روبه رو خواهد شد. اما داشمندان می گویند در حال حاضر از این کشف میتوان در تنظیم بعضی واکنش های شیمیایی دیگر یا درمان بیماری ها یا پژوهش های سودمند تر دیگر استفاده کرد.

سرتونین ( در افراد عاشق کم می شود تا ایراد های معشوق را نبینید ! )

دوپامین به نوبه خود تولید اکسی توسین ( oxytocin ) را تحریک میکند که گاهی « ماده شیمیایی آغوش » نامیده می شود. اکسی توسین بیش از همه به نقشی که در ایجاد انقباض حین زایمان و کمک به شیردهی نوزاد دارد شناخته می شود. دانشمندان اکنون بر این باورند که هر دوجنس هنگام آغوش و نوازش این هورمون پرورشی را ترشح می کنند و میزان آن در زمان ارگاسم ( اوج لذت جنسی ) به اوج می رسد. اکسی توسین نیاز به در آغوش گرفتن را در عشاق بوجود می آورد و سبب می شود که تماس نزدیک با جفت افزایش یابد. به گفته پژوهشگران دانشگاه کالیفرونیا در سان فرانسیسکو، هورمون اکسی توسین « در ارتباط با توانیی حفظ روابط سالم بین اشخاص و مرز بندی های روان شناختی سالم با افراد دیگر است. » وقتی در هنگام ارگاسم ترشح می شود، به تدریج یک پیوند عاطفی ایجاد می کند. هرچه رابطه جنسی بیشتر شود، این پیوند هم قوی تر می شود.

 

فراماسونری

 

فراماسونری

فراماسونری یا فراموشخانه جمع کانون‌های برادری گسترده‌ای در جهان است. این کانون‌ها ریشه‌های بسیار کهنی در اروپای غربی دارند. فراماسونری یک سازمان خاص نیست، بل‌که از کانون‌های گوناگون تشکیل شده‌است. برخی از این کانون‌ها با یک‌دیگر در رابطه‌اند یا کانون بزرگ‌تری را تشکیل می‌دهند. برخی دیگر کم و بیش یا کاملاً مستقل‌اند. واژه فراماسونری احتمالاً از freestone mason گرفته شده. freestone mason در انگلیسی به معنی سنگتراش ظریف‌کار است. برخی واژه فراماسونری را بنّای آزاد می‌دانند یعنی بنّایی که بدون مزد کار نمی‌کند. کسی که عضو فراماسونری است فراماسون یا ماسون نامیده می‌شود، و ساختمانی که مرکز فعالیت ماسون‌هاست لژ نامیده می‌شود.

 فراماسونری یک تشکیلات منتظم یافته جهانی است که بر ارکان دولت های جهان و اکثر وجوه زندگی  سیاسی،اقتصادی و فرهنگی جوامع سلطه یافته است و بسیار هم آزادانه عمل می کند.کسی که عضو فراماسون باشد ماسون نامیده می شود.ساختمانی كه مركز فعالیت ماسونهاست لژ نامیده می شود. فراماسونری جمعیتی سری است که کسی را بر حریم راس آن راه نیست،و اگر هم راه یافت مکلف است اسرار آن را مکتوم نگه دارد.اما با این وجود کسانی توانستند بر راس آن نفوذ کنند و یا به اسناد و مدارک مهمی دست یابند و موفق به کشف اسرار آنها بشوند و همه ی آنها متفق الرای هستند که: مسأله یک توطئه است که این توطئه از اواخر قرن نوزدهم آغاز شده تا به امروز هم با موفقیت تمام ادامه دارد.هدف نهایی آن برپایی یك حكومت جهانی است و برای پیاده كردن آن در سراسر عالم به یك مبارزه وسیع و بی امان دست زده اند.

منشأ فراماسونری

 فراماسونری عمده ی تعلیمات خود را از حکومت طاغوتی  و  شیطانی  مصر  باستان کسب کرده  است،  هر  چند  تعالیم  اندکی  نیز  از  بقیه ی  حکومت های  الحادی فراگرفته است. در هر صورت رد پای حکومت  طاغوتی  فرعون های  مصر  باستان  را می توان در سراسر تعالیم ماسونی یافت.

شواهدی که بر این مدعا صحه می گذارند، به قرار زیرند:

1 – نقوش  اهرام،  مجسمه های  ابوالهول  و  همچنین  نوشته های  هیروگلیف  در سراسر لژها و نشریات ماسونی به چشم می خورد.

2 – دعاهایی که فراماسون ها می خوانند، مملو از عبارات مصری است که در  زمان فراعنه استفاده می شد. برای نمونه:  (مَعَت نِب مِن آ، مَعَت بَ آ = بزرگ  است استاد فراماسونری ، بزرگ است روح فراماسونری)

3 – یکی  از  نمادهایی  که  در  فراماسونری  کاربرد  فراوان  دارد،  علامت   و   نماد  « چشم جهان بین :All seeing eye  » است که به صورت یک  هرم و چشم  در انتهای  آن  می باشد.  این  نماد  مربوط  به   یکی   از   خدایان   مصر   باستان  بوده است.

فلسفه فراماسونري

 خاستگاه فراماسونري اصول اعتقادي الحادي است. مفاهيم و علائم پنهان آن، اين موضوع را مورد تأييد قرار مي‌دهند. به همين سبب اصول آن با مذاهب توحيدي در تعارض است. «مايكل هاوارد»، مورخ آمريكايي در نوشته محرمانه‌اي كه مخصوص ماسون‌هاي عالي‌رتبه است مي‌نويسد:

چرا مسيحيت منتقد فراماسونري است؟ پاسخ اين سؤال در «رموز» فراماسونري نهفته است. اگر اين رموز در دسترس عموم قرار گيرد براي كساني كه از فلسفة آن مطلع نيستند قابل درك نخواهد بود. در حقيقت احتمال اينكه بسياري از اعضاي لژها نيز معناي رموز را درك كنند، پايين است. در محفل دروني فراماسونري، درميان كساني كه به درجات بالاي سازمان رسيده‌اند، ماسون‌هايي وجود دارند كه خود را وارثان سنت كهن و متعلق به دوران پيش از ميلاد مي‌دانند كه از اعصار پيشين به تواتر به آنها منتقل شده است.

ماسون‌هاي عالي‌رتبه دانش خاص خود را از ساير اعضا مخفي نگه مي‌دارند.

 ماسون اعظم، «نكدت اجران» در اين باره مي‌نويسد:

بعضي ماسون‌ها گمان مي‌كنند فراماسونري نوعي سازمان نيمه‌مذهبي ـ نيمه‌خيريه است كه در آن مي‌توانند ارتباطات اجتماعي پسنديده داشته باشند و لذت ببرند. عده‌اي ديگر فكر مي‌كنند هدف فراماسونري اين است كه انسان‌هاي خوب را خوب‌تر كند. باز عده‌اي گمان مي‌كنند فراماسونري محل شخصيت‌سازي است. به طور خلاصه كساني كه با نحوه خواندن و نوشتن زبان خاص ما آشنا نيستند، معناي نمادها و تماثيل را به اين شكل درك مي‌كنند.

فراماسونري و اهداف آن براي آن عده اندكي از ماسون‌ها كه قادرند عميقاً در آن وارد شوند كاملاً متفاوت است. فراماسونري يعني دانش فاش شده، آغاز و تولد دوباره؛ يعني واگذاردن راه و رسم زندگي كهنه و ورود به يك زندگي جديد باشكوه‌تر و اصيل‌تر … در پس رمزگرايي ساده و ابتدايي فراماسونري، دسته‌اي مكاشفات قرار دارند كه به ما كمك مي‌كنند به زندگي روحاني و عالي دست يابيم و به رموز هستي خود پي ببريم. بنابراين در اين زندگي روحاني، دستيابي به روشنگري ماسوني امكان‌پذير مي‌شود. تنها در اين صورت است كه مي‌توان به طبيعت و شرايط رشد و تكامل در آن پي برد.


سکولاریسم

سکولاریسم

(به انگلیسی: Secularism) به صورت کلی به مفهوم ممانعت از دخالت دین در تمامی امور عمومی جامعه است. این تفکر به صورت کلی ریشه در عصر روشنگری در اروپا دارد. ارزش‌هایی مانند جدایی دین از سیاست، جدایی کلیسا و حکومت در آمریکا، و لائیسیته در فرانسه بر پایه سکولاریسم بنا شده‌اند.

اهداف و استدلال‌ها برای قبول سکولاریسم بسیار گسترده‌اند. در لائیسیته اروپایی بحث گردیده که سکولاریسم یک جنبش به سوی مدرنیته و دور شدن از ارزش‌های دینی است. برخی استدلال می‌کنند که سکولاریسم در آمریکا بیشتر به حفظ دین از حکومت پرداخته و در زمینه اجتماعی کم‌کار تر بوده‌است.[۱] در میان کشورها جنبش‌های سیاسی گوناگون سکولاریسم را به دلایل مختلف پشتیبانی می‌کنند.

واژه سکولاریسم برای اولین بار توسط نویسندهٔ بریتانیایی، جورج هالی اوک در سال ۱۸۴۶ استفاده شد. هر چند این اصطلاح تازه بود، ولی مفهوم کلی آزادی که سکولاریسم بر پایه آن بنا شده بود، در طول تاریخ وجود داشته‌است. ایده‌های اولیه سکولار می‌توان در آثار ابن رشد (اورئوس) پیدا کرد. وی و پیروان مکتب اوروئسیسم معتقد به جدایی دین از فلسفه بودند. هالی اوک این ایده جدایی اجتماع از دین را بدون تلاش برای انتقاد عقاید دینی مطرح کرد. هالی اوک یک ندانم‌گرا بود و به نظر خودش سکولاریسم برهانی علیه مسیحیت محسوب نمی‌شد، بلکه مستقل بود. سکولاریسم تنها به این نکته می‌پردازد که راه روشن در حقیقت سکولار است. دانستنی‌های سکولار به طور روشن در همین زندگی پیدا می‌شوند و می‌توانند در همین زندگی آزمون شوند.