روزهای زمستانی 1
زمستان است اما برفی نمی آید .. نمیدانم هوا چرا اینقدر گرم است .. مردم از کنار هم میگذرند گاه سلامی میکنند، گاهی هم نگاهی، دلم یک آدم برفی بی شیله پیله میخواهد، خیلی خسته ام، هرچه برنامه ریزی میکنم نمیدانم چرا جور در نمی آید، یا آرزوهایم بزرگ است یا خودم کوچک، دوستی میگفت سقف آرزوهایت را آنقدر بالا بگیر که دستت برسد یک لامپ برایش ببندی، امروز رفتم دانشگاه سابقم مدرکی بدهم و مدرکی بگیرم غیر از رئیس دانشگاه کارمند دیگری نبود گفت شنبه بیا پسرم گفتم: چشم ، خیلی مرد بزرگواریست محترم و نیک ....
رفتم تا شریعتی زیر پل سید خندان پی کاری که یه سی دی هم خریدم، بداهه نوازی "استاد حسین علیزاده" شاید کمی روحم استراحت کند، استاد تار که میزند گویی زخمه ای بر روح پیرتر از سنم میزند، اینجا که ایستادم گلدسته مسجدی پیداست با مهتابی سبز رنگ، غروب گرم زمستان است ..