هنر پست مدرن

نخستین هدف و تلاش پست مدرنیسیم انتقاد از مدرنیسم است. در طول دهه 1970 چنین به نظر میآمد که تاریخ هنر از حرکت باز ایستاده است. هر ابداع و نوآوری، یا شکل بازنگری در گذشته نزدیک را به خود میگرفت و یا سایهای از تقلید و تکرار آن را بیرنگ و رمق میکرد. اکسپرسیونیسم انتزاعی، تئاتر گونگی، ادبی بودن، روایی
بودن، تزئینی بودن و تمامی واژههای به ظاهر توهین آمیزی که هنر مدرن از آن دوری میگرفت، بار دیگر احیا شد و در مورد خود مدرنیسم و هنر مدرن کارایی یافت. به این ترتیب هنر بار دیگر تزئینی، اخلاق گرایانه، تبارشناسانه، باستان شناسانه، روایتگر ،آکادمیک و در یک کلام تقلیدی و تکراری شده بود .
آنچه مدرنیسم به نمایش میگذارد نه "اصیل" بود و نه "غیرمنتظره". در چنین شرایطی دستاوردهای گذشته بار دیگر در یک فرآیند پیچیده، تقطیر و بازیافت شد و پست مدرنیسم بیآنکه ریشه و تبار یگانهای داشته باشد، یا تعریف و تعبیر مشخصی را بپذیرد، پدیدار گشت. تبارشناسی پست مدرن تنها در تئوری از هنر مدرن جدا میشود. جدا کردن این تئوریها از یکدیگر کار سادهای نیست و چنانچه شدنی هم باشد باز بر سردرگمی ها میافزاید. سوزی گابلیک (Suzi Gablik) معتقد است: "در فضای چند وجهی و لغزنده پست مدرنیسم، هر چیز به هر چیز میخورد و سازگاری دارد . بازی بیقاعدهای است که در آن معانی هر یک مستقل و بدون رابطه با معانی دیگر به نظر میآیند."
چنانچه این سخن را با گفته هوفمنشتال (Hugo von Hofmannsthal) در سال 1905 مقایسه کنیم، به دشواری تفکیک نظریهها پی میبریم. او میگوید: "ویژگی دوران ما مرز ناپذیری و چندگانگی است. هر چیز در حال حرکت، لغزندگی و عدم تعادل است و آنچه نسلهای پیشین قطعی و ایستاد پنداشته بودند نیز، متحرک و لغزنده بوده است."
هوفمنشتال و گابلیک هر دو جهان را چند وجهی و چند معنا توصیف می کنند، با این تفاوت که گابلیک دیدگاه خود را به پست مدرنیسم منتسب میداند و هوفمنشتال به مدرنیسم. به طور کلی پست مدرنیسم در انکار حقیقت، انکار واقعیت، وانمودگری، بیمعنایی و چندمعنایی، شک اندیشی و تکثر گرایی ریشه دارد. بسیاری از فلاسفه پست مدرن به این باورند که پست مدرنیسم به هیچ رو یک عرصه هنری و فرهنگی و فلسفی مشخص نیست و زیبائی شناسی معینی ندارد و آن را میتوان تنها در چهارچوب نوعی گسست از سنتهای پیشین و نوعی بازاندیشی برای یافتن راههای تازه و پایان دادن به سیطره ی مدرنیسم تصور کرد.
از سویی دیگر میتوان گفت هنر پست مدرنیسم، بسیار به هنر مدرنیسم شباهت دارد، اما با این تفاوت که نحوه برخورد و نگرش اساساً در این دو، دوگانه است. مدرنیسم به ارائه تصویری گسسته و فروپاشیده از تاریخ و سوبژکتیویته انسانی گرایش دارد. این گسستگی و فروپاشیدگی در مدرنیسم شکلی تراژیک به خود میگیرد. بسیاری از آثار مدرنیستی در زنده نگه داشتن این فکر میکوشند که اثار هنری قادر به تأمین وحدت، انسجام و معنای از دست رفته در زندگی مدرن هستند و هنر میتواند به آنچه دیگر نهادهای انسانی قادر به انجامش نبودند، تحقق بخشد. بر عکس، پست مدرنیسم این حالت گسست، فروپاشی، عدم انسجام، مشروط بودن و گذرا بودن را میستاید. چرا که از دید پست مدرن، معنای قطعی و تردید ناپذیر وجود ندارد. لذا در بسیاری از موارد معنایی که در پست مدرن به وجود میآید، مشخصاتی محدود، محلی و انتقادی دارد.