پر خیال

بر تپه ای ایستاده ام ، به دامنه های پر گلش مینگرم ، و پا تا زانو در گل ، نسیمی پوست را نوازش می کند . رَعنا با ترنُمی از شوق از پایین تپه بالا می آید و فرزند دخترم در لابلای گلها به دنبال پروانه ای آبی رنگ می دود ، ومن خیره به رعنا که باد موهایـــش را تکـــان می دهد و هرلحظه به من نزدیکتر می شود خیالی نرم به آهستگی پَری سپید به روی شانه ام می نشیند ، و آهسته در گوشــم نجـــوایی می کند : " دل تنگت هستم " و من بر سنگ مزارِ غریبی مروارید گونه اشک می ریزم و به آرامی می گویم : " مراقب فرزندمان باش " و آرام از تپه پایین می آیم ، رَعنا برایم دست تکان می دهد و دخترم نیز هم